معاد شناسی
ماهیت مرگ از دیدگاه قرآن
پدیده مرگ همواره یکی از دغدغه های اصلی انسان در این کره خاکی است. اینکه مرگ پایان حیات است یا آغاز حیاتی جدید، همواره ذهن انسان را به خود مشغول ساخته و او را به تفکر و تأمل واداشته است. به راستی ماهیت این پدیده که از نگاه برخی تلخ و دهشتناک است چیست؟ انسان ها چه واکنشهایی در برابر مرگ از خود نشان می دهند؟ علل نگرانی و ترس از مرگ چیست؟ قرآن کریم چه توصیفی از پدیده مرگ دارد؟ در این نوشتار سعی شده تا به این سؤالات پاسخی مناسب براساس آموزه های دینی داده شود. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم:
انسان ها در برخورد با اموری که برایشان ناشناخته است، تفسیر و برداشت های متفاوتی ارائه می دهند. گاه این تفاوت ها، ریشه در محیط اجتماعی و حتی طبقاتی فرد دارد؛ گاهی یک چیز در جوامع متفاوتی، چیزی هایی متفاوت انگاشته می شود. در ضمن، واکنش های متفاوت نیز در هنگام بروز این چیزها از سوی افراد جوامع مختلف رخ می دهد. این واکنش های عاطفی چون عشق، هراس و خشم، گستره وسیع و متضاد و حتی متناقضی را باز می نماید.
البته چنین عواطفی به دلایل مشخص و قابل فهمی بروز می کند به گونه ای اگر کسی موقعیت و یا زمینه های معین بروز آن را بداند، در می یابد که چرا این عواطف احساس می شوند و رخ می دهند؛ ولی مشکل فهم عاطفه این است که به هیچ وجه پیدا نیست که چرا برای افراد مختلف عاطفه های متفاوت رخ می دهد، چنانچه موقعیت و چیزهایی که این عاطفه ها را بر می انگیزد نیز روشن نیست.
به نظر می رسد که نوع اعتقاد و پیش زمینه های فرهنگی در تفاوت واکنش ها مؤثر هستند؛ چنانچه یک نام، یک زمان و یک مکان برای مردمی که در یک زمینه فرهنگی خاص زندگی می کنند دارای قدرت و اقتدار است و برای مردمی دیگر، هیچ گونه تأثیر مثبت یا منفی در بر ندارد؛ به این معنا که واکنش های عاطفی و یا تفاوت در واکنش ها برخاسته از یک رشته باور داشت ها و تأثیرهای محیطی، اجتماعی، فرهنگی و حتی طبقاتی است. بنابراین نمی توان عامل آن را یک «عامل شناختی» دانست. در حقیقت این عواطف و واکنش ها ریشه در امور و عواملی دارد که به معنایی، شناخته شده و به معنای دیگر، ناشناخته اند. از آن رو ناشناخته است که یک عامل، شناخته و مشخصی نیست و از آن رو شناخته شده است که ریشه در عوامل چندی که مشخص هستند، دارند. این ابهام را نمی توان بدون توجه بی مورد از سر وا کرد و به حکم کلی در آن بسنده نمود؛ از این جا می توان به این مطلب رسید که چرا برخورد انسان با امور ناشناخته دارای واکنش ها، تفسیرها و برداشت های متفاوت است؛ و حتی یک چیز در جوامع فرهنگی مختلف، تفاوت های عاطفی، کنشی و واکنشی بر می انگیزد؛ بنابراین نمی توان زمینه های فرهنگی، شخصی، اجتماعی و مانند آن را در تفسیرها و واکنش ها نادیده گرفت.
بسیاری از افراد که با چیزهای ناشناخته برخورد می کنند، تفسیرهای متفاوتی به دست می دهند. شاید قضیه به این صورت باشد که افرادی تجربه ها، عواطف و احساسات معینی را به حضور خدا یا جن یا فرشتگان تفسیر می کنند، چون چنین آمادگی فرهنگی و روانی در آنان وجود دارد، چنان چه کسانی که مفهوم الهی یا جن و فرشتگان را رد می کنند، ممکن است آن را به شیوه متفاوتی تفسیر کنند.
به سخنی دیگر، آدم ها در توضیح تجربه های غیر عادی شان به اندیشه ها و باورداشت هایی توسل می جویند که برای آنها آشنا و تا اندازه ای معتبر باشد؛ آنها حتی ممکن است که به خاطر فقدان هرگونه تفسیر معتبر دیگر، ناچار به توسل به یک چنین اندیشه ها و نتیجه گیری هایی شوند، قضیه ای که شاید مایه شگفتی خود آنها نیز باشد.
واکنش های عاطفی چون عشق، هراس و خشم، واکنشی طبیعی است، حتی اگر این واکنش نسبت به یک چیز معین باشد؛ چون تفاوت واکنش ها، ریشه در تفاوت هایی دارد که بیان شد. مرگ، یک واقعیت انکارناپذیر و ناگزیر است. تفاوت واکنشی افراد با این واقعیت، برخاسته از تفاوت هایی شخصی، اجتماعی، فرهنگی و مانند آن است. واکنش طبیعی بسیاری از افراد در قبال آن، چیزی جز هراس نیست. وقتی مرگی پیش می آید، هراس ها و عواطف نیرومندی در نزدیکان شخص مرده پدید می آورد؛ چون هر مرگی روابط را از هم می گسلد و الگوی معمولی زندگی آدم ها را در هم می شکند و بنیادهای اخلاقی جامعه را به لرزه در می آورد. بسیاری از سوگواران گرایش دارند که خود را تسلیم نومیدی کنند، وظایف شان را نادیده گیرند و به شیوه ای رفتار کنند که برای خودشان و دیگران زیانبار است.
واکنش برخی دیگر به گونه ای بسیار متفاوت است. آنان نه تنها از مرگ نمی هراسند، بلکه به جای هراس بدان عشق می ورزند و آن را شیرین تر از عسل و هرچیز گوارای دیگری می بینند. بسیاری از اهل یقین از متدینان به خدا و جهان واپسین چنین واکنشی از خود نشان و بروز می دهند. از نظر قرآن مرگ دروازه انتقال از جهان ناپایدار به جهانی پایدار، از سعادتی شکننده به سعادت جاودانه است.
مرگ در منطق قرآنی به معنای فنا و نابودی نیست بلکه دریچه ای به سوی جهان جاودانگی و بقاست. حقیقت مرگ چون حقیقت حیات و زندگی از اسرار هستی است به گونه ای که حقیقت آن تاکنون بر کسی روشن نشده است. بلکه آن چه ما از حقیقت آن می شناسیم تنها آثار آن است.
آن چه از قرآن بر می آید آن است که مرگ یک امر عدمی و به معنای فنا و نیستی نیست بلکه یک امر وجودی است. یک انتقال و عبور از جهان به جهان دیگر است، از این رو بسیاری از آیات قرآن از مرگ به توفی تعبیر کرده اند که به معنای بازگرفتن و دریافت روح از تن است.
خداوند در بیان این امر وجودی می فرماید: الذی خلق الموت و الحیوه (1) خداوندی که مرگ و زندگی را آفرید. در این جا خداوند، مرگ را همانند زندگی یک آفریده از آفریده های خویش بیان می دارد. چون اگر مرگ امری عدمی بود مخلوق و آفریده به شمار نمی آمد از مخلوقات هیچ گاه جز به «امور وجودی» تعلق نمی گیرد.
به هر حال مرگ از مخلوقات و امر وجودی و دریچه ای است به سوی زندگی دیگر، در سطحی بسیار وسیع تر و آمیخته با ابدیت؛ خداوند می فرماید: ولئن متم او قتلتم لالی الله تحشرون(2) اگر بمیرید و یا کشته (شهید) شوید به سوی خدا باز می گردید.
در حقیقت مرگ پایان راه نیست بلکه آغاز راهی است که بدان به جهان های دیگر منتقل می شوید؛ و این جهان با همه عظمتش تنها مقدمه ای برای جهان های گسترده تر و فراخ تر، جاودانی و ابدی است. و به سخنی دیگر مرگ نه تنها موجب نمی شود تا زندگی، پوچ و بیهوده جلوه کند بلکه به زندگی این جهانی معنا و مفهوم می بخشد و از کارکردهای مرگ می توان معنا بخشی به زندگی دنیایی دانست؛ چون مرگ است که آفرینش هستی را از بیهودگی خارج می سازد و بدان جهت، معنا و مفهوم می بخشد.
بی گمان واکنش طبیعی انسان در برابر ناشناخته ای چون مرگ، ترس و هراس است. ریشه ترس را می توان در این جست که مرگ را پایان، فنا و نیستی تصور می کنند و انسان به طور طبیعی و ذاتی گرایش به بقا و جاودانگی دارد و از نیستی و نابودی می گریزد. در قرآن آمده است که ابلیس با بهره گیری از همین عامل، آدم را وسوسه کرد تا نافرمانی خداوند کرده و از میوه درخت ممنوعه بخورد؛ ابلیس به آدم می گوید: «قال یاآدم هل ادلک علی شجره الخلد و ملک لایبلی(3) گفت ای آدم! آیا تو را به درخت جاودانگی و حکومت و ملک نافرسودنی راهنمایی نکنم؟»
بنابراین وحشت و هراس انسان از فنا و نیستی، امری طبیعی و واکنشی عادی است. لذا از «مرگ» به جهت آن که در باورش پایان کار و عامل نیستی و نابودی اوست، می هراسد از آن می گریزد. بسیاری از مردم مرگ را به معنای فنا و نیستی تفسیر می کنند، و بدیهی است که انسان از فنا و نیستی وحشت و هراس دارد. اگر انسان مرگ را به این معنا تفسیر کند، به طور یقین از آن گریزان خواهد بود و همین امر عاملی برای اضطراب و عدم آرامش او در طول زندگی خواهد بود و حتی در بهترین حالات زندگی و در اوج پیروزی و سعادت دنیوی و خوشبختی، اندیشه و تصور این مطلب که روزی این زندگی به پایان خواهد رسید، شهد زندگی را در کام او زهر می کند و همواره در نگرانی و اضطراب به سرمی برد.
البته چنین نیست که همه کسانی که به مرگ به عنوان پل و دروازه و عامل انتقال به هستی و سرای دیگر می نگرند، در آرامش بوده و از مرگ استقبال نمایند، چون افرادی که آن را مقدمه ای برای ورود به جهان وسیع تر، عالی تر و حیاتی جاودان می نگرند به خاطر اعمال و خلاف کاری های خویش از مرگ وحشت دارند، زیرا براین باورند که پس از مرگ وارد جهانی می شوند که وضعیت زندگی ایشان در آن چیزی جز تجسم اعمال دنیایی ایشان نخواهد بود، اعمالی که آنان را از سعادت ابدی دور می کند. بنابراین برای فرار از محاسبه و کیفر الهی گرایش به گریز از مرگ دارند.
اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقای آثار اعمال و جاودانگی کارها تأثیر مهمی در رفتار و کنش و واکنش انسانی برجای می گذارد، و به عنوان یک عامل مؤثر در ترغیب و تشویق انسان به نیکی ها و مبارزه با زشتی ها به شمار می آید.
اثراتی که ایمان به زندگی پس از مرگ می تواند در اصلاح افراد فاسد و تشویق افراد فداکار و مجاهد بگذارد به مراتب از هر عامل دیگری بیشتر است، چنان چه عدم ایمان به آن و یا فراموشی مرگ و جهان دیگر، سرچشمه بسیاری از گناهان و رفتارهای زشت و ناپسند است. خداوند می فرماید: فذوقوا بما نسیتم لقاء یومکم هذا(4) آتش دوزخ را بچشید به خاطر آن که دیدار امروز را فراموش کردید.
اما اگر انسان بپذیرد که مرگ عامل انتقال به جهان دیگر است و یا آن را فراموش نکند بلکه همواره مرگ را حاضر داشته باشد و «حضور» مرگ، حضوری شهودی باشد؛ آنگاه حماسه های جاویدانی را رقم خواهد زد. حماسه هایی که یک انسان باورمند پدید می آورد، حماسه های جاویدانی چون حماسه حسینی است. سربازی که منطقش این است که: قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین(5) بگو شما دشمنان درباره ما چه می اندیشید؟ جز رسیدن به یکی از دو خیر، سعادت و افتخار، یا پیروزی بر شما یا رسیدن به لقاءالله و افتخار شهادت، قطعاً چنین سربازی شکست ناپذیر در عرصه زندگی، جهاد، تلاش و سایر عرصه ها است.
مرگ در عقیده باورمندان و شاهدان نه تنها زیبا است، بلکه دریچه ای به جهانی بزرگ، شکستن قفس و آزاد شدن روح انسان، گشودن بندها و قیدها و رسیدن به آزادی مطلق است، طبیعی است که باورمندان و شاهدان نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتی ندارند بلکه از مرگ به عنوان عامل جاودانگی، ابدیت و «علی شجره الخلد و ملک لایبلی»(6) استقبال می کنند و می گویند: والله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه(7) به خدا سوگند فرزند ابی طالب علاقه اش به مرگ بیشتر از کودک شیرخوار به پستان مادرش است. و ضربه ای را که باعث انتقال و لقاءالله می شود، ضربه رستگاری می بیند: فزت و رب الکعبه؛ به خدای کعبه رستگار شدم.
چون «مرگ برای مؤمن همانند کندن جامه چرکین و پر از حشرات و جانوران موذی، گشودن بند و زنجیرهای سنگین و تبدیل آن به جامه های فاخر، لباس های خوشبو و مرکب های راهوار و خانه های مناسب است ]امام سجاد(ع)[ و یا همانند خوابی است که هر شب به سراغ آدمی می آید جز آن که زمان طولانی تری در خواب مرگ است.»(8)
امام حسین(ع) می فرماید: صبراً بنی الکرام فما الموت الا قنطره تعبر بکم من البؤس و الضراء الی الجنان الواسعه والنعیم الدائمه فأیکم یکره أن ینتقل من سجن الی قصر و ما هو لأعدائکم الا کمن ینتقل من قصر الی سجن و عذاب؛ ان ابی حدثنی عن رسول الله(ص) ان الدنیا سجن المؤمن و جنه الکافر و الموت جسر هؤلاء الی جنانهم و جسر هؤلاء الی جحیمهم(9)؛ شکیبایی کنید ای فرزندان مردان بزرگوار! مرگ تنها پلی است که شما را از ناراحتی ها و رنج ها به باغ های وسیع بهشت و نعمت های جاودان منتقل می کند، کدام یک از شما از انتقال یافتن از زندان به کاخ ناراحت هستید؟ و اما نسبت به دشمنان شما همانند این است که شخصی را از کاخی به زندان و عذاب منتقل کنند. پدرم از رسول خدا(ص) نقل فرمود که دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است؛ مرگ پل آنها به باغ های بهشت و پل این ها به دوزخ و جهنم است.
و در حدیث است که در عاشورا، هر قدر حلقه محاصره دشمن تنگ تر و فشار بیشتر می شد، چهره های عاشورائیان حسینی بر افروخته تر و شکوفاتر می شد و حتی پیرمردان اصحاب و یارانش صبح عاشورا خندان بودند و وقتی از آنها پرسش می شد چرا؟ می گفتند: برای این که ساعاتی دیگر شهادت و حورالعین را در آغوش می گیریم.(10)
1-ملک، آیه .2
2-آل عمران، آیه 158
3- طه، آیه .120
4- سجده، آیه .14
5- توبه، آیه .52
6- طه، آیه .120
7- نهج البلاغه/خطبه.5
8- بحارالانوار، ج6، ص.655
9- معانی الاخبار، ص.289
10- مقتل الحسین، مقرم، ص.263
آیه اول:
(وَلا تَقُولوا لِمَنْ یُقْتَل فی سَبیلِ اللَّه اَمْواتٌ بَلْ اَحْیاءٌ وَلکِنْ لاتَشْعُرون)(15)
پس از جنگ بدر که چهارده نفر از اصحاب رسول خدا(ص) به شهادت رسیدند، مشرکان به تمسخر گفتند: «یاران محمّد، بیهوده خود را در میدان جنگ به کشتن دادند» و برخى از دوستان آن شهیدان نیز چنین پنداشتند که آنان، اینک مردهاند؛ تا اینکه این آیه بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد و خدا فرمود:
(وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللَّهِ اَمْوات)
پیکارگران کشته شده در راه خدا را مرده نپندارید. (اینان از جهان مادى به جهانى بس برتر کوچ نمودند).
(بَلْ اَحْیاءٌ وَلکِنْ لاتَشْعُرون)
شهداى راه حق(در جهان برزخى) برخوردار از حیات همراه با سعادت هستند و شما از درک این حقیقت و آگاهى از آن ناتوانید.
آیه دوم:
(وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیل اللَّه أمواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرحینَ بِمااتیهُمُاللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرونَ بِالَّذین لَمْیَلْحَقوا بِهِم مِنْ خَلْفِهِم اَلّا خَوفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ)(16)
این آیه، درباره هفتاد تن از شهداى جنگ احد نازل شده و آیه پیش را کامل مىنماید. خداوند در این آیه مىفرماید:
(وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیل اللَّه أمواتاً بَلْ اَحْیاءٌ)
شهداى راه خدا را مرده مپندار؛ بلکه آنها زندهاند.
خداوند در دنباله آیه از چگونگى حیات آنان، چنین سخن مىگوید:
(عِنْدَ رَبّهم یُرْزَقونَ)
آنان در جوار پروردگار خویش زندگى مىکنند و از نعمتهاى آن سامان، رزق و روزى داده مىشوند.
(فَرِحینَ بِما اتیهُم اللَّه مِنْ فَضْلِه)
شهدا، به جهت فضل و بخشش الهى که نصیبشان گشته، شادمانند و از موفقیت در امتحان الهى و رسیدن به وعدههایى که بدیشان داده شده بود، بسیار مسرورند.
(وَ یَسْتَبْشِرونَ بِالَّذین لَمْ یَلْحَقوا بِهم مِنْ خَلْفِهم)
اینان چون شهیدند، شاهد بر کردار امت خویشند؛ بنابراین، دوستان دنیاشان را که رهرو این راهند، بدین سرور و شادمانى مژده دهند.
(اَلّا خَوفٌ عَلیْهم وَلاهُم یَحزَنونَ)
و به آنان گویند: از مردن در راه خدا، هیچ مهراسید و هیچ ترس و اندوهى به خود راه ندهید که جهانى نیک و زیبا در پیش رو دارید.
از این دو آیه، نکات زیر فهمیده مىشود:
1 - شهداى راه حق و حقیقت از زندگى و حیات برخوردارند.
2 - در جوار رحمت پروردگار خویش، از رزق و روزى بهرهمندند.
3 - از لطف و محبت الهى درباره خود، احساس شادى و مسرت مىکنند.
4 - از حال رهروان راه شهادت آگاهند و آنها را به حرکت در مسیر خویش مژده مىدهند.
در خصوص این آیات، برخى مفسران شبهاتى القا کردهاند که پس از طرح اشکال، پاسخهاى لازم داده مىشود.
اشکال اول: برخى از مفسران(روشنفکر مآب) درباره زندگى شهدا، مىگویند:
«منظور از حیات در این آیات، زندگى حقیقى و واقعى نیست؛ بلکه مراد زنده بودن نام نیک آنهاست».
جواب اشکال: حکیم و مفسر الهى، مرحوم علامه طباطبایى(ره) راجع به این شبهه، به شرح زیر پاسخ مىدهد:
«1 - حیاتى که مراد از آن، زنده بودن نام نیک باشد، حیاتى وهمى و خیالى است که غیر از اسم و لفظ حیات، حقیقت دیگرى ندارد و چنین موضوع موهومى خارج از شأن کلام الهى است که پیکارگران و ایثار کنندگان راه خویش را به حیاتى فریبنده و گول زننده وعده دهد!
2 - اگر مراد از حیات، زنده بودن نام نیک شهدا باشد، لزومى به ذکر (لاتشعرون)- در دنباله آیه اول- نیست؛ زیرا این مقام دلخوش کن، مقامى نیست که دانستن آن شگفت و عجیب باشد و جا داشت که خدا بگوید: بلکه نام نیکشان زنده است و شما پس از آن، ایشان را به نیکى یاد مىکنید.
3 - نام نیک، نیازى به رزق و روزى ندارد که خدا بفرماید: (عند ربهم یرزقون).
بنابراین، منظور از حیات در این آیات، زندگى واقعىِ حقیقى همراه با سعادت و مسرت است؛ و شهدا در جهان برزخى از حیات توأم با سرور و لذت برخوردارند».(17)
اشکال دوم: برخى دیگر چنین شبهه کردهاند که حیات پس از مرگ - در جهان برزخى - فقط مربوط به شهداى جنگ بدر است و شامل دیگران نمىشود؛ بنابراین، حیات برزخى عمومیت ندارد.
جواب اشکال: مرحوم «علامه طباطبایى» -در رفع این اشکال- نیز چنین پاسخ مىدهد:
«من براستى نمىفهمم منظور از این سخنان چیست؟ این مفسران، حیات شهداى بدر را چگونه تصور مىکنند که فقط مختص به آنها باشد ولاغیر؟
آیا این دسته از مفسران که حیات پس از مرگ در عالم برزخ را منکر مىشوند و آن را محال مىدانند، راجع به شهداى بدر، معتقد به معجزهاى شدهاند؟ و حال آنکه معجزه به امر محال تعلق نمىگیرد.
آیا مىگویند: خداوند، در خصوص شهداى بدر، کرامتى قائل شده که حتى پیامبر اکرم(ص)، سایر انبیا و معصومین(ع) را چنین کرامت نکرده است؟ چگونه یک آدم عاقل به خود جرأت مىدهد که لب به چنین سخنى گشاید؟ آیا این حرفها، سفسطه بازى نیست؟»
علامه طباطبایى(ره) پس از بیان این مطالب، به اختصار جواب مىدهد:
«اگر این مفسران اندکى دقت به خرج مىدادند، مىیافتند که سیاق آیات دلالت بر تمام کشته شدگان راه خدا دارد».(18)
نگارنده این سطور نیز در تکمیل پاسخ فوق گوید: اگر بنا بود که آیات قرآن مختص به موضوع و افراد یا محدود به زمان و مکان نزول وحى باشد، احکام قرآن (این کتاب بزرگ آسمانى) از حد افرادى خاص (عدهاى که آیات درباره آنان نازل شده است) و زمان و مکانى خاص (عصر پیامبر و سرزمین حجاز) تجاوز نمىکرد و این علاوه بر اینکه اهانتى بس بزرگ به مقام شامخ کتاب آسمانى است، رسالت جهانى پیامبر اکرم(ص) را که به تعبیر قرآن (کافةً لِلنَّاس) مىباشد، مخدوش مىسازد؛ و اگر خداى ناکرده این تفسیرهاى بىمحتوا باب شود، بعضى از احکام مسلم قرآن در معرض تهدید و تحریف عدهاى روشنفکر غربزده قرار خواهد گرفت.
آیه سوم:
(اَلَّذینَ تَتَوفّاهُم الْمَلائِکَةُ طَیّبینَ یقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُم ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُم تَعْمَلونَ)(19)
این آیه بیانگر وضع انسانهاى پاک و باتقوا در هنگام مرگ و پس از مرگ است. خداوند درباره آنان مىفرماید:
(اَلَّذینَ تَتَوفّاهُم الْمَلائِکَةُ طَیّبینَ)
فرشتگان الهى، پاکان و نیکانى را که در دنیا از گناه، شرک و ستم به دور بودند و در صدق و پاکى دنیا را سپرى نمودند؛ به نیکى در مىیابندشان.
(یقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُم)
گویندشان: سلام و درود بر شما! اینک وارد وادى شدهاید و از هر گزندى در امانید.
(اُدْخُلوا الْجَنَّة بِما کُنْتُم تَعْمَلونَ)
به سبب کردار نیکتان، وارد بهشت گردید و از نعمتهاى الهى بهره برید.
از سیاق کلام و عبارت (اُدخُلوا الجَنَّة) که با لفظ ماضى (قیل) و با فعل امر (اُدخُلوا) بیان شده است؛ استفاده مىگردد که مراد از (جَنَّة) در آیه بالا، بهشت برزخى است.
آیه چهارم:
(لایَسْمَعُونَ فیها لَغواً اِلّا سَلاماً وَلَهُم رِزْقُهُمْ فیها بُکْرَةً وَ عشیّاً)(20)
این آیه برخورد انسانهاى نیک را با یکدیگر چنین بیان مىدارد:
(لایَسْمَعُونَ فیها لَغواً اِلّا سَلاماً)
هیچ گفتار بیهوده و سخن عبث از آنان شنیده نشود و آنچه در آنجا شنیده مىشود، نداى درود و سلام بهشتیان و فرشتگان الهى است.
(وَلَهُم رِزْقُهُمْ فیها بُکْرَةً وَ عشیّاً)
رزق و روزى آنان در صبح و شب بدون هیچگونه رنجى بدیشان مىرسد.
از عبارت (بُکْرةً وَعَشیّاً) (صبح و شب) در آیه، استنباط مىشود که این رزق و روزى به بهشتیان جهان برزخى مربوط است؛ زیرا بهشت جهان اخروى، خورشید و ماه ندارد که موجب صبح و شب گردد.
خداوند در قرآن مىفرماید:
(لایَرَونَ فیها شَمساً ولازَمْهَریراً)(21)
در قیامت، خورشید و ماه دیده نمىشود.
آیه پنجم:
(قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّة قالَ یالَیْتَ قَومی یَعْلَمون بِما غَفَرلی رَبّی وَجَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ)(22)
حبیب نجار(مؤمن آل یاسین) یکى از سه مؤمن بزرگ عالم است که بنا به فرموده پیامبر اکرم(ص):
«لحظهاى به خداى خویش، کفر نورزید».(23)
حبیب، قوم بت پرست خود را به پرستش خدا و پیروى از پیامبران فرا مىخواند؛ قومش کینه او را به دل گرفتند و سرانجام او را کشتند.
خداوند، جریان گفت و گوى او را - پس از مرگ - با فرشتگان الهى، چنین بیان مىدارد:
(قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّة)
فرشتگان به او گفتند: «اینک به بهشت درآى!».
(قالَ یالَیْتَ قَومی یَعْلَمون بِما غَفَرلی رَبّی)
حبیب گفت: «اى کاش! قوم من از سعادتى که در این جهان نصیبم شده، آگاه مىشدند تا از پرستیدن بتها و کجروىها دست بر مىداشتند و به پرستش خداى با عظمت رو مىآوردند».
(وَجَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ)
اى کاش! مىدانستند که پروردگارم مرا در صف بندگان خاص خویش قرار داده است تا به صدق گفتارم ایمان پیدا مىکردند و در این راه با سعادت، استوار، قدم پیش مىنهادند.
به دلیلى که در آیه (الَّذین تَتَوفّاهُم الْمَلائِکةُ...)(24) گفته شد؛ مراد از (اُدْخُلِ الْجَنَّة) در این آیه، ورود به بهشت برزخى است نه بهشت اخروى.
از طرفى، بین کشته شدن حبیب و ورودش در بهشت، فاصله چندانى نبوده و آنقدر این دو به هم پیوسته بیان شده که گویى کشته شدنش همان و صدور دستور ورود به بهشتش همان! بنابراین، هم از ظاهر آیه و هم از سیاق کلام پىبرده مىشود که منظور، بهشت عالم قبر است.(25)
البته عدهاى از مفسران، منکر دلالت این آیه بر بهشت برزخى هستند که گفتار این دسته مفسران را از نظر مىگذرانیم:
اشکال اول: برخى مىگویند:
«فعل ماضى (قیل) - در اینجا - دلالتى بر انجام کار در زمان گذشته ندارد که (الْجَنَّة) به بهشت برزخى تفسیر شود؛ بلکه خداوند، فعل ماضى را در این آیه به کار برده است تا بفهماند که صدور این دستور، حتمى و لازم است».
اشکال دوم: دستهاى دیگر از مفسران مىگویند:
«حبیب وارد بهشت نشده است؛ بلکه خداى تعالى او را به آسمان برد تا روز قیامت، او را روانه بهشت اخروى نماید».
اشکال سوم: برخى دیگر پنداشتهاند:
«منظور از گوینده (قیلَ ادْخُلِ الْجَنَّة) خدا و فرشتگان الهى نیست؛ بلکه مردمى هستند که در هنگام کشتن حبیب، با تمسخر به او مىگفتند: ما تو را مىکشیم، پس اگر بهشتى هست در آن داخل شو!».
جواب اشکالات: هر سه اشکال به دلیل آیه (یالیْتَ قَومی یَعْلَمونَ بِما غَفرلی رَبّی وَ جَعَلنی مِنَ الْمُکْرَمینَ) رد مىشود؛ زیرا:
«حبیب» هنگامى که لطف و کرامت الهى را در مورد خویش مشاهده کرد، گفت: «اى کاش! قوم من از وضع سعادتآمیزم در جوار رحمت پروردگار، آگاه مىشدند».
بنابراین، فعل ماضى، دلالت بر وقوع دارد؛ حبیب به بهشت وارد شده است و قائل (اُدْخُلِ الْجَنَّة)هم، قوم گنهکار او نیست -که به استهزا گفته باشند- بلکه گفتار از خود اوست.(26)
آیه ششم:
(وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَاِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرهُ یَوْمَ الْقیامَةِ اَعْمى)(27)
خداوند تبارک و تعالى درباره کیفر بدکاران و گنهکاران مىگوید:
(وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَاِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً)
هر کس - در دنیا - از یاد من غفلت کند و از آیین حق روى برگرداند، زندگىاش به سختى و تنگى خواهد گذشت.
(وَ نَحْشُرهُ یَوْمَ الْقیامَةِ اَعْمى)
و پس از تحمل این رنج و سختى، در قیامت نیز، کور محشورش مىکنیم.
مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر این آیه مىفرماید:
«یکى از مصادیق معیشت ضَنْک و زندگى تنگ، عذاب قبر است؛ بنابراین، قسمت اول آیه، به دنیا و برزخ و قسمت دوم آیه، به آخرت مربوط است»(28).
در برخى روایات نیز صفت «ضَنْک» براى قبر به کار برده شده است:
قال النبّی(ص): هَلْ تَدْرُونَ فیما اُنزِلَتْ (فَاِنَّ لَهُ معیشةً ضَنْکا)؟ قالوا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ اَعْلَم!
قالَ: «عَذابُ الْکافِر فی قَبْره...»(29)
پیامبر اکرم(ص) در تفسیر واژه «ضنکاً» در آیه (فَاِنَّ لَهُ معیشةً ضَنْکا) پرسید. آنها گفتند: خدا و رسولش آگاهترند.
حضرت فرمود: «مراد از معیشت ضنک، فشار و عذاب قبر کافر است».
قَالَ الْمَهْدی(ع) فی قوله تعالى (وَ مِنْ وَرائهم بَرْزَخٌ اِلى یَومِ یُبعَثُونَ): «هُوَ الْقَبْرُ وَإنَّ لَهُم فیه لَمعیشَةً ضَنْکاً...».(30)
حضرت مهدى(ع) در تفسیر آیه (وَ مِنْ وَرائهم بَرْزَخٌ اِلى یَومِ یُبعَثُونَ) فرمود: «منظور از برزخ، عالم قبر است که زندگى کفار در آنجا بسى تنگ است».
آیه هفتم:
(قالُوا رَبَّنا اَمتَّنَا اثْنَتیْنِ وَاَحْیَیْتَنَا اثْنتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبیلٍ)(31)
وقتى کفار حیات پس از مرگ را در خود احساس کنند، شک و تردیدشان،به یقین تبدیل مىشود و در آن حال گویند:
(رَبّنا اَمتَّنَا اثْنَتیْنِ)
بارالها، ما را دوبار (در دنیا و برزخ) میراندى!
(وَاَحْیَیْتَنَا اثْنتَیْنِ)
و دو بار (در برزخ و آخرت) زنده کردى!
(فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنا)
اینک، از یقین آورندگانیم و به گناهان خود اعتراف مىنماییم.
(فَهَلْ اِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبیلٍ)
آیا راهى هست که ما از این رنج و مصیبت خارج شویم؟
ندا خواهد رسید که هیچ راهى براى خروج از این عالم ندارید (وآنچه در دنیا کِشتهاید، اینک مىدروید!)
بدون «حیات برزخى» دو بار مردن و دو بار زنده شدن امکان ندارد. آیه زیر هم، این معنى را تأیید مىکند:
(کُنْتُم اَمْواتاً فَاَحْیاکُم ثُمَّ یُمیتُکُم ثُمَّ یُحْیِیکُم ثُمَّ اِلیْهِ تُرْجَعُونَ)(32)
مرده بودید؛ خدا شما را زنده کرد. دیگر بار نیز بمیراند، باز شما را زنده گرداند؛ تا اینکه سرانجام به سوى او بازگشت کنید.
در مورد دلالت آیه هفتم بر حیات برزخى، اشکالاتى بدین شرح مطرح شده است:
اشکال اول: عدهاى از مفسران مىگویند:
«این آیه دلالتى بر حیات برزخى ندارد؛ بلکه مراد از دوبار مردن، مرگ حال نطفگى و دنیاست و مراد از دوبار زنده شدن، زندگى دنیا و قیامت است».
پاسخ: مرگ، وقتى صادق است که قبلاً حیاتى بوده باشد؛ بنابراین، مرگ نسبت به نطفه صدق نمىکند و مراد از زنده شدن، حیاتى است که موجب یقین به معاد گردد؛ زیرا کفار در دنیا، قیامت را انکار مىکنند و حیات دنیایى آنان نیز موجب یقین به معاد و اعتراف به گناهان نمىگردد.(33)
اشکال دوم: گروهى دیگر پنداشتهاند:
«دو بار مرگ و زندگى، تأکید در مرگ و زندگى دنیا مىباشد و دلالتى بر موت و حیات برزخى ندارد؛ چنانکه در آیه زیر هم بدین مطلب اشارت رفته است:
(ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ)(34)
«باز هم به چشم بصیرت، دقت کن».
حکیم و مفسر الهى، مرحوم «علامه طباطبایى» در پاسخ به این اشکال، مىگوید:
«این حرف (که مراد از تثنیه و دوبار، تأکید است؛ نه تثنیه واقعى و حقیقى) وقتى درست است که خداوند تعالى، کلمات «اماته و اِحیاء» را تثنیه آورد؛ یعنى بگوید: امتنا اماتتین و احییتنا احیایتین؛(35) (و حال آنکه کلمه (اثنتین) که هم خانواده «تثنیه» و به معناى «دو» مىباشد؛ استعمال شده و لذا به هیچوجه معناى تأکید از آن فهمیده نمىشود)».
آیه هشتم:
(فَوَقیهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ مامَکَرُوا وَ حاقَ بآلِ فِرْعَونَ سُوءُ العَذابِ اَلنَّارُ یُعْرَضُونَ عَلیْها غُدُوّاً وَعَشِیّاً وَ یَوْمَ تقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلوا آلَ فِرعَوْنَ اَشَدَّ العَذابِ)(36)
این آیه ماجراى مکر و حیله فرعونیان با قوم موسى را که سرانجام به هلاک شدن آل فرعون منجر گردید، چنین بیان مىدارد:
(فَوَقیهُ اللَّهُ سَیِّئات مامَکَرُوا)
آنان، آهنگ کشتن موسى و قومش را نمودند و خداى تعالى، ایشان را از شرّ فرعونیان نگه داشت و مکرشان را به خودشان برگرداند و همگى را در دریا غرق ساخت.
(وَ حاقَ بآلِ فِرْعَونَ سُوءُ العَذابِ)
پس از آنکه فرعونیان غرق شدند، در جهان برزخى، دچار «عذاب سوء» گردیدند.
(اَلنَّارُ یُعْرَضُونَ عَلیْها غُدُوّاً وَعَشیّاً)
این «عذاب سوء» عبارت است از: روبهروى آتش نمایاندن آنان در صبحگاه و شامگاه.
(وَ یَوْمَ تقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلوا آلَ فِرعَوْنَ اَشَدَّ العَذابِ)
آنگاه که قیامت بر پا شود، عذابى سختتر از «عذاب سوء» نصیب فرعونیان گردد که از آن به عذاب شدیدتر تعبیر مىگردد و عبارت است از: افکندن فرعونیان در آتش.
امام صادق(ع) در تفسیر این آیه فرمود:
«ذلِک فِی الدُّنیا -قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامة- لاَنَّ فی نارِالقیامَةِ لایَکُونُ غُدوٌّ وَعشیٌّ؛ ثُمَّ قالَ: «هذا فِی الْبَرزَخِ قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَة».(37)
«عذاب سُوء» در جهانِ پیش از قیامت واقع مىشود؛ زیرا قیامت، شب و روز ندارد؛ و این موضوع در برزخ، قبل از روز قیامت تحقق مىیابد.
دلیلى که در آیه چهارم به آن استناد شد، اینجا نیز صادق است.(38)
مضافاً به اینکه، در این آیه از دو نوع عذاب به شرح زیر نام برده مىشود:
1 - (سُوء الْعَذاب): این عذاب، مربوط به جهان برزخى است و آن عبارت است از نمایاندن فرعونیان بر آتش که نسبت به عذاب آخرت خفیفتر است.
2 - (اَشَدّ العَذاب): این عذاب، مربوط به جهان اخروى است و آن عبارت است از انداختن فرعونیان در آتش که نسبت به عذاب برزخ بسیار شدیدتر است.
این آیه، به سه دلیل، بر جهان برزخى دلالت دارد:
1 - تفاوت بین تعبیر عذاب اول (سوء العذاب) و عذاب دوم(اشد العذاب).
2 - ذکر صبح و شب در عذاب اول؛ با توجه به اینکه قیامت، صبح و شب ندارد.
3 - تفاوت چگونگى عذاب؛ به طورى که در عذاب اول مقابل آتش نمایانده مىشوند و در عذاب دوم، درون آتش افکنده خواهند شد.
آیه نهم:
(اِذِ الاَغْلالُ فیاَعْناقِهم وَالسَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ فِی الْحَمیمِ ثُمَّ فِی النّارِ یُسْجَرُون)(39)
خداوند، کیفر کفار را پس از مرگ، چنین بیان مىدارد:
(اِذِ الاَغْلالُ فیاَعْناقِهم وَالسَّلاسِلُ یُسْحَبونَ فِی الْحَمیم)
گردنهایشان را با غُل و زنجیرهاى آتشین بکشند و در آب جوشان بیفکنند.
(ثُمَّ فِی النّار یُسْجَرون)
پس از آن، در آتش قیامت از شدت عذاب افروخته گردند.
در این آیه، دو نوع عذاب بیان مىشود:
1 - انداختن در آب جوشان.
2 - افروختن در آتش.
بین این دو نوع عذاب، با حرف عطف (ثُمَّ) -که دلالت بر ترتیب منفصل و فاصله طولانى دارد- جدایى حاصل شده است؛ از این رو هر دو عذاب، مربوط به آخرت نیست؛ بلکه عذاب اول در جهان برزخى و عذاب دوم در جهان اخروى واقع مىشود.
آیه دهم:
(مِمّا خَطیئاتِهم اُغْرِقُوا فَاُدخِلُوا ناراً فَلَمْ یَجِدُوا لَهُم مِنْ دُونِ اللَّهِ اَنْصاراً)(40)
بر قوم گستاخ و سرکش نوح که دستورات الهى را پیروى نمىکردند و از پیامبرشان نیز حرف شنوى نداشتند و او را مورد استهزا و تمسخر قرار مىدادند، عذابى کُشنده فرود آمد.
خداوند، درباره چگونگى عذاب آنان مىفرماید:
(مِمّا خَطیئاتِهم اُغْرِقُوا)
نخستین بار در طوفانى که به امر خدا روى داد -و در تاریخ به «طوفان نوح» معروف است- غرق و هلاک شدند.
(فَاُدخِلُوا ناراً)
پس از مرگ - در دنیا - به آتش افکنده شدند.
(فَلَمْ یَجِدُوا لَهُم مِنْ دُونِ اللَّهِ اَنْصاراً)
در آن حال، غیر از خدا، هیچ یاورى را توانا نیافتند که قادر بر کمک و یارى بر آنان و نجاتشان از عذاب آتش باشد. (کنایه از این است که هنگام افتادن در آتش، از بتها و خدایان دروغینشان کارى ساخته نیست).
منظور از آتشى که قوم نوح در آن افکنده شدند، آتش جهنم برزخى است؛ زیرا:
الف - پس از غرق شدن و هلاک گشتن، حرف عطف «فاء» که دلالت بر ترتیب متصل و انجام پىدرپى دارد، واسطه شده است؛ گویى آن قدر این دو، به هم پیوسته بیان شده که پس از غرق شدن در طوفان، بىدرنگ آنان را به آتش افکندند و اگر مراد، آتش آخرت مىبود، بایستى با حرف عطف «ثُمَّ» فاصله مىشد.
ب - انداختن در آتش، با لفظ ماضى به کار رفته که دلالت بر انجامدادن فعل دارد؛ بنابراین چون قیامت هنوز فرا نرسیده، ورود به آتش در جهان برزخى واقع شده است.
غیر از ده آیهاى که چگونگى دلالت آنها را بر «حیات برزخى» شرح و توضیح دادیم، آیات دیگرى نیز - از نظر معنا - بر «عالم برزخ» دلالت دارند که به سبب رعایت اختصار، به ترجمه آنها بسنده مىکنیم:
(کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُم أَمْواتاً فَأَحیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُم ثُمَّ یُحْییکُمْ ثُمَّ إلَیْهِ تُرْجَعُونَ)(41)
چگونه به خدا کفر مىورزید! در حالى که مرده بودید و خدا شما را زنده کرد؛ دیگربار، بمیراند؛ باز زنده کند و سرانجام نیز به سوى او خواهید رفت.
(إنَّ الَّذینَ تَوَفّاهُمُ الِمَلائِکُةُ ظالِمی أَنْفُسِهِم قالُوا فیمَ کُنْتُم قالُوا کُنّا مُسْتَضْعَفینَ فی الأَرْضِ قالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسعةً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِکَ مَأْویهُم جَهَنَّمُ وَسائَتْ مَصیراً)(42)
فرشتگان، هنگامى که جان ستمگران را گیرند؛ (آنها را مورد بازخواست قرارداده) پرسند: «چرا در دنیا بد کردار بودید؟»
گویند: «ما در زمین، مستضعف و ناتوان بودیم».
فرشتگان گویند: «آیا زمین خدا گسترده نبود که (از سرزمین جهل و کفر به وادى علم و ایمان بشتابید و) هجرت کنید؟»
(این بهانهها را نپذیرند) جایگاهشان «جهنم» است که بد جایگاهى است.
(إلَّا الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَالْوِلْدانِ لایَسْتَطیعُونَ حیلَةً وَلایَهْتَدُونَ سَبیلاً فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کانَ اللَّهُ عَفُوّاً غَفُوراً)(43)
آن گروه از مردان، زنان و کودکانى که ناتوان بودند و گریزى برایشان میسر نبود و راهى براى نجات نمىیافتند به بخشش و رحمت خداوند امیدوار باشند که خداوند بخشنده و آمرزنده است.
(وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لی وَ لاتَفْتِنّی أَلا فی الفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ)(44)
برخى از منافقان گویند: «ما را از جهاد معاف دار! و در (آتش) فتنه نینداز!» آگاه باش! آنان خود در فتنه افتادند؛ و اکنون، آتش، آن کافران را در برگرفته است.
(أَلَمَ تَرَ إِلَى الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَاللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُم دارَالْبَوارِ جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ القَرارُ)(45)
آیا ندیدى! حال مردمى که نعمت خدا را تبدیل به کفر و نافرمانى کردند و (خود و) قوم خود را به دیار تباهى رهسپار ساختند و به دوزخ -که بد جایگاهى است- در افتادند!
(وَ قالَ الَّذینَ لایَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْنا المَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فی أَنْفُسِهِم وَ عَتَوْ عُتُوّاً کَبیراً یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ لابُشْرى یَوْمَئذٍ لِلْمُجْرِمینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً أَصْحابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرّاً وَ أَحْسَنُ مَقیلاً)(46)
آنان که امید به دیدار ما نداشتند، مىگفتند: «چرا فرشتگان بر ما فرستاده نشدند؟ چرا ما خدا را به چشم نمىبینیم؟» بدرستى که آنان راه غرور و تکبر را پیش گرفتند و به شدت در جهت سرکشى و طغیان شتافتند؛ روز دیدار با فرشتگان، مژدهاى از آنان نیابند؛ بلکه گویندشان: «از رحمت خدا به دور باشید!» ما نیز به کردار بدشان توجه کرده و همه اعمالشان را محو گردانیم. اهل بهشت در آن روز، قرارگاهى به مراتب بهتر و خوابگاهى نیکوتر(از دنیا) خواهند داشت.
(وَ إِنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لایَعْلَمُونَ)(47)
براى ستمکاران، پیش از قیامت، عذابى خواهد بود که بیشتر مردم از آن آگاه نیستند.
(فَأَمّا إِنْ کانَ مِنَ المُقَرَّبینَ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّتُ نَعیمٍ)(48)
اگر از نیکان به درگاه خدا باشد؛ (در بهشت برزخى) آسوده و شادمان و در آخرت نیز از بهشت جاودان بهرهمند است.
(وَ أَمّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُکَذِّبینَ الضَّالّینَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمیمٍ وَ تَصْلِیَةُ جَحیمٍ)(49)
اما اگر از بد کرداران و گمراهان باشد؛ (در جهنم برزخى) آب گرم جوشان بدو آشامند و (در جهنم آخرت نیز) جایگاهش اندر آتش است.
(یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعی إلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلی فی عِبادی وَادْخُلی جَنَّتی)(50)
اى نفس قدسى آرام! به نزد پروردگارت باز آى در حالى که خدایت از تو خشنود است و تو هم از خدایت خشنود؛ باز آى و در صف بندگان خاصم درآى! و وارد بهشتم شو!
با اندکى ژرف اندیشى در آیات برزخ، مىتوان آنها را به چهار دسته تقسیم نمود:(51)
(الّذینَ تَتَوَفّاهُم الْمَلائِکةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلیْکُم)(52)
فرشتگان به پرهیزکاران گویند: «سلام علیکم».
(یا اَیَّتُها النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعی اِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیّةً)(53)
فرشتگان به انسانهاى صالح گویند: «به سوى پروردگارتان بازآیید!».
(قالَ رَبِّ ارْجَعُونِ لَعَلّی اَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ، کَلاَّ)(54)
گویند: «مرا بازگردان».
فرشتگان خواهند گفت: «هرگز، بازنخواهى گشت!».
(قالُوا کُنّا مُستَضْعَفینَ فِی اْلاَرْضِ قالُوا اَلَمْ تَکُنْ اَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِروا فیها)(55)
گویند: «ما مستضعف بودیم».
فرشتگان خواهند گفت: «چرا هجرت نکردید؟»
(وَلَهُم رِزْقُهم فِیها بُکْرَةً وَعَشِیّاً)(56)
رزق و روزى - صبح و شب - بدون رنج به آنان مىرسد.
(بَلْ اَحیاءٌ عِنْدَ رَبِّهم یُرْزَقُون)(57)
شهدا زندهاند و پیش خدا روزى داده مىشوند.
(اَلنّارُ یُعْرَضُونَ عَلیْها غُدُوّاً وَ عَشِیّاً)(58)
صبح و شب، آتش بر آنان عرضه مىگردد.
(مِمّا خَطیئاتِهم اُغْرِقُوا فَاُدْخِلُوا ناراً)(59)
پس از غرق شدن، در آتش افکنده شدند.
1 . مؤمنون (23) آیه 99 - 100.
2 . در برخى از آیات دیگر نیز آمده است: وقتى انسانهاى بدکردار، خود را در عذاب و وعده الهى را حق مىبینند؛ اظهار مىدارند:
الف - (ربنا ابصرنا و سمعنافارجعنا نعمل صالحاً انا موقنون)
پروردگارا! ما اینک چشمهایمان بینا و گوشهایمان شنوا گشته و به حقایق این عالم، یقین آوردیم؛ پس ما را به دنیا بازگردان تا کارهاى شایسته انجام دهیم.
سجده (32) آیه 12.
ب - (یا لیتنا نردّ و لانکذّب بآیات ربنا)
اى کاش، ما را به دنیا باز مىگرداندند؛ و دگر بار نشانههاى الهى را دروغ نمىپنداشتیم.
انعام (6) آیه27.
3 . «بحار الانوار»، ج6، ص214.
4 . «مدرک پیشین»، ص218.
5 . بقره (2) آیه 154.
6 . آل عمران (3) آیه 169 - 170.
7 . نحل (16) آیه 32.
8 . مریم (19) آیه 62.
9 . یس (36) آیه 26 - 27.
10 . طه (20) آیه 124.
11 . مؤمن (40) آیه 11.
12 . مؤمن (40) آیه 45 - 46.
13 . مؤمن (40) آیه 71 - 72.
14 . نوح (71) آیه 25.
15 . بقره (2) آیه 154.
16 . آل عمران (3) آیه 169 - 170.
17 . برگرفته از: «تفسیر المیزان»، العلامة الطباطبایى، ج1، ص345 - 347، منشورات جماعة المدرسین.
18 . «تفسیر المیزان»، ج1، ص 348 - 349. «ترجمه تفسیر المیزان»، ج2، ص241 - 252.
19 . نحل (16) آیه 32.
20 . مریم (19) آیه 62.
21 . دهر (76) آیه 13.
22 . یس (36) آیه 26 - 27.
23 . «مجمع البیان»، الشیخ الطبرسى، ج8، ص526، مکتبة العلمیة الاسلامیة:
قال رسول اللَّه: «سباق الامم لم یکفروا باللَّه طرفة عین: على بن ابىطالب(ع)؛ و صاحب یاسین، و مؤمن آل فرعون، و هم الصدیقون و علیّ افضلهم».
سبقت یافتگان همه امتها - که حتى لحظهاى به خدا کفر نورزیدند - سه نفرند: علىابن ابىطالب(ع)، مؤمن آل یاسین، و مؤمن آل فرعون؛ این سه نفر از راستگویانند و على(ع) برترین آنهاست.
24 . نحل (16) آیه 32.
25 . برگرفته از: «تفسیر المیزان»، ج17، ص79، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
26 . برگرفته از: «تفسیر المیزان»، ج17، ص79. «ترجمه تفسیر المیزان»، ج33، ص136-135.
27 . طه (20) آیه 124.
28 . برگرفته از: «تفسیر المیزان»، ج14، ص 225 - 226.
29 . «الفروع من الکافى»، ج3، ص231. «المحجة البیضاء»، ج8، ص305.
30 . «بحار الانوار»، العلامة المجلسى، ج78، ص148 دارالکتب الاسلامیة.
31 . مؤمن (40) آیه 11.
32 . بقره (2) آیه 28.
33 . بر گرفته از: «تفسیر المیزان»، ج17، ص312 - 314.
34 . ملک (67) آیه 4.
35 . «تفسیر المیزان»، ج17، ص 313. «ترجمه تفسیر المیزان»، ج34، ص 180.
36 . مؤمن (40) آیه 45 - 46.
37 . «مجمع البیان»، الشیخ الطبرسى، ج8، ص526. مکتبة العلمیة الاسلامیة.
38 . دلیلى که در آن آیه اقامه شد، با استناد به آیه زیر است:
(لایرون فیها شمساً و لازمهریرا)
در قیامت، خورشید و ماه دیده نمىشود. دهر (76) آیه 13.
39 . مؤمن (40) آیه 71 - 72.
40 . نوح (71) آیه 25.
41 . بقره (2) آیه 28.
42 . نساء (4) آیه 97.
43 . نساء (4) آیه 98 - 99.
44 . توبه (9) آیه 49.
45 . ابراهیم (14) آیه 28.
46 . فرقان (25) آیه 21 - 24.
47 . طور (52) آیه 47.
48 . واقعه (56) آیه 88 - 89.
49 . واقعه (56) آیه 92 - 94.
50 . فجر (89) آیه 27 - 29.
51 . این فکر (دسته بندى در آیات برزخى) را از «حیات اخروى»، شهید مطهرى گرفتهایم؛ لیکن نظم، روش و نگارشِ بحث، از نگارنده است.
52 . نحل (16) آیه 32.
53 . فجر (89) آیه 27 - 28.
54 . مؤمنون (23) آیه 99.
55 . نساء (4) آیه 97.
56 . مریم (19) آیه 62.
57 . آل عمران (3) آیه 169.
58 . مؤمن (40) آیه 46.
59 . نوح (71) آیه 25.
(حَتى اِذا جاءَ اَحَدَهُم الْمَوتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلّا اِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهم بَرزخٌ اِلى یَومِ یُبْعَثُونَ)(1)
(کافران در فراموشى و غفلتند) تا آنگاه که یکى از آنها را مرگ فرارسد(آگاه و پشیمان گشته) گوید: پروردگارا! مرا به دنیا بازگردان! شاید گذشتهام را جبران کرده و کارهاى نیک انجام دهم!
(به او خطاب شود) هرگز! آنچه مىگویى، اینک بىفایده است و از لحظه مرگ تا روزى که برانگیخته شوند، «برزخ» و فاصله است.
این آیه، تنها آیهاى است که از نظر لفظ و معنى، کاملاً تصریح دارد به اینکه انسان پس از مرگ -و قبل از فرا رسیدن قیامت- داراى نوعى زندگى است و در آن عالم به خاطر جبران گناهانش درخواست بازگشت مىکند و از کرده خویش اظهار ندامت مىنماید؛ اما دست رد به سینهاش زده مىشود و او را در همان عالم (برزخ) محبوس مىدارند.(2)
امام سجاد(ع) برزخ را در آیه بالا چنین تفسیر مىفرمایند:
«(الْبَرزخ) هُوَ الْقَبْر؛ وَ إِنَّ لَهُم فیه لَمَعیشةً ضَنْکا؛ و اللَّهِ إنَّ الْقَبْرَ، لَرَوضَةٌ مِنْ رِیاضِ الْجَنَّةِ؛ اَوْحُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِالنّیرانِ».(3)
برزخ، همان عالم قبر است که در آن جهان (براى کفار و گنهکاران) زندگى بسى سخت و دشوار است. سوگند به ذات هستى بخش که همانا قبر (براى نیکوکاران) همچون باغى است از باغستانهاى بهشت و (براى بدکاران) همچون گودالى از گودالهاى آتشین جهنم است.
امام صادق(ع) در این باره مىفرمایند:
«البَرزخُ: الْقَبْرُ؛ وَ هُوَ الثَّوابُ وَالْعِقابُ بَیْنَ الدُّنیا و الآخِرةِ».(4)
برزخ، عالم قبر است که عبارت از ثواب و عقاب بین دنیا و آخرت مىباشد.
حدود بیست آیه دیگر از آیات قرآن، بدون دربرداشتن لفظ برزخ، از نظر معنى، بر جهان برزخى دلالت دارد.
اینک، به سراغ تعدادى از این آیات مىرویم:
(وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سبیلِ اللَّهِ اَمْواتٌ بَلْ اَحْیاءٌ وَلکِنْ لاتَشْعُرُون)(5)
کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند، مرده مپندارید؛ بلکه زندهاند و شما نمىدانید.
(وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِم یُرْزَقُونَ فَرِحیِنَ بِما اتیهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرونَ بِالَّذین لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم مِنْ خَلْفِهِم اَلّا خَوْفٌ عَلَیْهم وَلاهُم یَحْزَنون)(6)
کشته شدگان راه خدا را گمان مبر که مردهاند؛ بلکه زندهاند و نزد پروردگار خویش رزق و روزى داده مىشوند. آنان بدانچه که خداوند از فضل و رحمت خویش نصیبشان کرده است، شادمانند.( و به دوستان دنیاشان که رهرو آن راهند) و هنوز بدیشان نپیوستهاند، مژده و بشارت دهند که هیچ ترس و اندوهى نداشته باشید.
(اَلَّذینَ تَتَوفّاهُمُ الْمَلائکةُ طَیِّبینَ یَقولونَ سَلامٌ عَلیْکُمُ ادْخُلوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُم تَعْمَلوُن)(7)
آنان در حالى که (از ستم، شرک و دیگر گناهان) پاکند، فرشتگان درمىیابندشان و بدیشان گویند: «درود بر شما! به سبب کردار نیکتان به بهشت درآیید».
(لایَسْمَعونَ فیها لَغْواً إلّا سَلاماً وَلَهُم رِزْقُهُم فیها بُکْرةً وَعَشیّاً)(8)
در آن بهشت، هرگز سخن بیهوده و عبث نشنوند؛ بلکه همه گفتارشان، سلام و درود به یکدیگر است و روزى آنها در صبح و شب بدیشان مىرسد.
(قیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ یالَیْتَ قَومی یَعْلَمونَ بِما غَفَرلی رَبّی وَجَعَلَنی مِنَ الْمُکرَمینَ)(9)
پس از مرگ، به مؤمن آل یس(یاسین) گفته شد: «داخل بهشت شو!».
گفت: «اى کاش! خویشانم (که سخن مرا نشنیدند) اکنون، آگاه مىشدند که خدا چگونه مرا آمرزید و مورد مهربانى و بخشش قرار داد».
(وَ مَنْ أعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَاِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَنَحْشُرهُ یَوْمَ القِیامَةِ اَعْمى)(10)
هر کس از یاد من روبگرداند؛ زندگىاش (در قبر) به سختى و تنگى خواهد گذشت و در روز قیامت نیز نابینا محشورش کنیم.
(قالوا رَبَّنا اَمتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَاَحْیَیْتَنا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنوبِنا فَهَل اِلى خُروجٍ مِنْ سَبیلٍ)(11)
گویند: «پروردگارا! ما را دو بار میراندى و دو بار زنده کردى تا به گناهان خود معترف شدیم؛ آیا راهى هست که از این عذاب به درآییم؟».
(فَوَقیهُ اللَّهُ سَیّئاتِ مامَکَرُوا وَحاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ العَذابِ النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوّاً وَعَشِیّاً وَ یَوْمَ تَقُومُ السّاعةُ اَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ اَشَدَّ العَذابِ)(12)
پس، خدا، موسى (و قومش) را از مکر و شرّ فرعونیان نگه داشت و (بعد از غرق شدن) عذاب ناراحت کننده آتش بر فرعونیان فرا رسید (که آن عذاب عبارت است از اینکه) هر بامداد و شامگاه بر آتش نمایانده شوند تا قیامت که خطاب رسد: «فرعونیان را در سختترین عذاب بیفکنید».
(اِذِ الْاَغْلالُ فی اَعْناقِهِم وَالسَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ فِی الْحَمیمِ ثُمَّ فِی النّارِ یُسْجَرونَ)(13)
(بدکاران، به زودى کیفرکردارشان را خواهند یافت) آنگاه که گردنهایشان با غُل و زنجیرهاى آتشین کشیده شود و در آب جوشان انداخته شوند تا قیامت که درآتش، افروخته خواهند گشت.
(مِمّا خَطیئاتِهِم اُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اَنْصاراً)(14)
(قوم گنهکار نوح) به سبب زیادى کفر و خطا در دریا غرق شدند و پس از آن به آتش درافتادند؛ و جز خدا بر خود هیچ یار و یاورى نیافتند.