معاد شناسی
شاید سخن گفتن و یا نوشتن از دوزخ مثل جنگ امری ناخوشایند و زشت باشد.
اما با این همه مهم ترین آثاری که درباره جنگ نوشته شده و به همه جزئیات و پیامدهای دیگرش به شکل بدیع و زیبایی پرداخته نه تنها از بهترین و پرفروش ترین کتاب ها بلکه از تاثیرگذارترین آن ها بوده است. اگر انزجار جهانی نسبت به جنگ وجود دارد به جهت همین آثار مشهوری است که به خوبی ازعهده این مهم برآمده و با تصویر و ترسیم درست وقایع جنگی وآثار و پیامدهای زیانبار آن بر خانه و خانواده و جامعه، توانسته میزان خشونت و زشتی این عمل را بشناساند.
می گویند در آمریکا و غرب به خاطر برخی از کتاب های داستانی و رمان های بلند درباره برده داری، معضل برده داری به شکل مستقیم برداشته شد، هر چند که به اشکال نوین دوباره پدیدار شده است.
تصاویری که از کشتار ده هزار کرد در شهر حلبچه عراق تهیه گردید عمق فاجعه کشتار جمعی توسط سلاح های شیمیایی را به نمایش گذاشت و آثار مثبتی را از خود به جا نهاد به گونه ای که انزجار جهانی را برانگیخت و مخالفت با به کارگیری سلاح های کشتار جمعی را گسترش داد. براین اساس ترسیم دوزخ می تواند ازاین نظر امری خوشایند و مطلوب باشد تا انسان را با فاجعه ای که به زودی رخ می دهد آشنا ساخته و از نزدیکی به آن باز دارد.
دوزخ در زبان فارسی به معنای جهنم در زبان عربی و معادل آن است. دوزخ اسم برای آتش برافروخته شده خداوند است که با آن، مستحقان راکیفر می دهد؛ چنان که به معنای مکانی است که خداوند، کافران، دشمنان خدا و ستمگران را در آن عذاب می کند. (مفردات، راغب اصفهانی، ص 209 و نیز لسان العرب، ابن منظور، ج 2 ص 204) البته در آیات قرآنی از این واقعیت به نام های دیگری چون نار (آتش) جحیم، سقر، حاقه و مانند آن یاد شده است که اشاره به بخشی از خصوصیات و توصیفی ازحالات دوزخیان است.
دوزخ دارای ظرفیت بسیار بالا و اشتهای بی حد و اندازه و سیری ناپذیر است. (ق آیه 30)
وقتی آن را می آورند (فجر آیه 23) همه کسانی را که ازحق و حقیقت اعراض کرده اند از کافران و مشرکان و فاسقان و منافقان به سوی خود فرا می خواند (معارج آیه 15 تا 17) این نشان می دهد که دوزخ از نوعی ادراک و احساس برخوردار است؛ افزون بر این که به پرسش های خداوند نیز پاسخ می دهد (ق آیه 30) و برای دریافت هر چه بیشتر دوزخیان درخواست خود را مطرح می سازد و با خداوند به تکلم می پردازد. (همان)
از خصوصیات و اوصاف دیگر دوزخ، بزرگی آن است که قرآن از آن به یکی از دو پدیده بزرگ در کنار بهشت یاد می کند(مدثر آیات 27 و 35) بزرگی دوزخ در آن حد و اندازه است که فراتر از بیان و ادراک آدمی است. (مدثر آیه 27) ازاین نظر می توان گفت که دوزخ از نوعی فراگیری و احاطه شکفت برخوردار است که همه دوزخیان را که شمار آنان چند برابر بهشتیان است دربرمی گیرد. (اعراف آیه 41 و توبه آیه 29 و آیات دیگر)
با این همه، فراخی بهشت بیشتر است و با آن که شمار بهشتیان کم تر است ولی از وسعت و فراگیری بیشتری برخوردار می باشد و بهشتیان در این فراخی گسترده به سیر و سیاحت و شادی می پردازند.
صدای دوزخ صدای شومی است به گونه ای که دوزخیان به هراس می افتد. (بقره آیه126 و ده ها آیه دیگر) صدای ناخوشایند دوزخ خود عذابی دیگر است که دوزخیان را می آزارد. (فرقان آیه 11 و 12 و ملک آیه6و 7).
از مهم ترین اوصافی که قرآن برای دوزخ بیان کرده می توان به سوزندگی بسیار شدید آتش آن اشاره کرد. خداوند در آیه81 سوره توبه می فرماید: قل نار جهنم اشد حرالو کانوا یفقهون؛ بگو آتش دوزخ بسیار سوزنده است اگر می فهمیدند. واژه فقه که در این آیه به کار رفته عمق فاجعه را به تصویر می کشد؛ زیرا فقه به معنای فهم و درک دقیق و عمیق مسأله است. به این معنا که اگر عمق فاجعه را درک می کردند این گونه رفتار نمی کردند و بسیار احتیاط آمیزتر از این در دنیا رفتار می کردند؛ زیرا آتش دوزخ آن چنان سوزناک است که کسی را طاقت تحمل آن نیست؛ (بقره آیه 175 و فرقان آیه 11تا 14) شدت، حدت و عظمتی که فوق تصور و درک آدمی است. (مدثر آیه 26تا 28 و نیز قارعه آیه 9تا11).
این آتش، درون و جان آدمی را می سوزاند و آتشی است که در دل ها لهیب می کشد. (همزه آیات 6و 7) شراره بزرگ آن دارای شاخه های گوناگونی است (مرسلات آیه 30تا 32) و در بزرگی و عظمت همانند کاخ ها و قصرها به آسمان می رود. (همان) آتش آن زرد گون است و از این بابت گویی که شتران زرد رنگ هستند که به آسمان می روند. (همان) آن چنان لهیب و بزرگ است (اعلی آیه 12) که صدای مهیب و خروش هولناکش دل ها را به وحشت و هراس می انگیزد. (فرقان آیه 11 و 12 و نیز ملک آیه 6و 8) این کوه های عظیم و بزرگ آتش که لهیب می کشد آن چنان انبوه و به هم پیوسته است که هرگز لحظه ای به خموشی نمی گراید. (کهف آیه 29و زمر آیه16 و مرسلات آیه 30و 33) ازنظر گستره و دامنه همانندی برای آن نیست و همه چیز را فرامی گیرد (کهف آیه 29) و از همه سوی آدمی را دربر می گیرد. از این رو هم از بالا و هم از پایین پا و جهات دیگر وی را دربر گرفته (زمر آیه16) و برجان و قلب عیب جویان احاطه کامل می یابد.(همزه آیات1تا9) آتشی که هرگز از لهیب باز نمی ایستد و بدون انقطاع و مستمر می سوزد و می سوزاند. (مدثر آیه 26و 28 و نیز مرسلات آیات 28تا 31)
از خصوصیات این آتش آن است که ذلت بار و خوارکننده است و کسی که به درون آن درآید خوار و ذلیل می گردد.(آل عمران آیه 192و توبه آیه 63)؛ به این معنا که همان گونه که تن را می سوزاند، بر جان اثر می گذارد و عواطف و احساسات روحی و روانی او را نیز دربر می گیرد و خواری و نیز ذلت روحی و روانی را به دوزخیان هدیه می کند.
آتش دوزخ هرچند نسبت به برخی از درجات و افراد، متفاوت است و حرارت آن قابل افزایش و تحت تأثیر برافروزنده آن است (تکویر آیه12) اما این شدت و نوسان و قوت و ضعف (اسراء آیه97) بدان معنا نیست که از عظمت و فراگیری آن کاسته شود، بلکه آن چه گفته شد صفات عمومی دوزخ و آتش آن است. البته در برخی موارد این آتش افزایش بیشتر از آن چه به عنوان وصف عام اوست پیدا می کند و شدت آن به گونه ای است که نسبت به صفت اصلی آن غیرقابل تصور است. (بقره آیه175) کسانی که در پایین ترین مرتبه دوزخ نشسته اند از این آتش غیرقابل تصور عذاب می بینند که صبر و طاقت آدمی را می برد.(همان)
این شعله های سوزان آتش دوزخ (معارج 15و 16 و مسد آیه3) دارای شکلی همانند ستون های بلند و کشیده شده است (همزه آیه4و 9)
این آتش را هر چند خداوند می افروزد و خود او منشا آن است. (همزه آیه 6) ولی برخی از دوزخیان از ویژگی ای برخوردار هستند که در حکم آتشگیره به شمار می آیند. قرآن این دوزخیان را به شخص و یا صفت معرفی می کند تا آدمی را از این که به شکلی عمل کند که خود آتشگیره دوزخ شود برحذر می دارد.
از آتشگیره های دوزخی می توان به هفت شخص و طائفه اشاره کرد که عبارتند از 1- آل فرعون (آل عمران آیه 10-11) 2- تکذیب کنندگان وحی و آیات الهی (همان) 3- جنیان ستمگر (جن آیات 1 تا 15) 4- سنگ ها (بقره آیه 24 البته به نظر می رسد که این سنگ ها توصیفی از خود انسان هایی باشد که سنگ و یا همانند آن شده اند). خداوند درباره برخی از یهودیان سرکش و مخالف حضرت موسی(ع) به عنوان کالحجاره أو اشد قسوه یاد می کند که برپایه این برداشت این دسته از یهودیان خود آتشگیره دوزخ هستند.)
5- کافران (بقره آیه 24 و آل عمران آیه 10) 6- مشرکان (انبیاء آیه 98) و 7- معبودهای دروغین و باطلی که مشرکان آن ها به عنوان بت، ستایش و پرستش می کردند. (همان)
در دوزخ غیر از آتش که تن و جان آدمی و جنیان کافر و مشرک و فاسقان امت ها را می سوزاند، خوراکی ها و آشامیدنی هایی وجود دارد که آنها نیز به عنوان ابزار شکنجه و عذاب عمل می کنند.
قرآن برای این که آدمی را از عذاب دوزخ پرهیز دهد و از نزدیکی به عوامل ورودی آن بازدارد به تصویر و ترسیم آشامیدنی های دوزخی پرداخته است. یکی از این نوشیدنی های دوزخی آب های داغ و جوشان (انعام آیه 70) است که از خصوصیات این آب جوشان که همانند مس گداخته شده می باشد (کهف آیه 29) آن که بر اثر نوشیدن آن اندرون دوزخیان متلاشی می شود. (محمد آیه 15) و صورت هایشان بدان بریان می گردد (کهف آیه 29) و وقتی شخصی از آن بنوشد همانند شتران تشنه می شود. (واقعه آیه 51 تا 55)
دومین نوشیدنی دوزخیان، آب چرکین و جراحت است. (ابراهیم آیه 16 و حاقه آیه 34 تا 36) این آب مایع چرکینی است که یا از پوست های دوزخیان جاری می شود (ص 56 و 57 و حاقه آیه 31 و 35) و یا از چرک و خون جاری شده از زنان زناکار (ابراهیم آیه 16) می باشد. این نوشیدنی که گنداب بسیار سردی است در درون آتش دوزخ باعث می شود که عذاب دوزخیان تشدید شود. (ص آیه 53 تا 57)
از دیگر عذاب های دوزخ و دوزخیان بادهای دوزخ است که بسیار سمی و سوزان است. (طور آیه 17 و 27 و واقعه آیات 41 و 42) این بادها آن چنان وحشتناک و خطرناک هستند که خداوند از این که بهشتیان و اهل تقوا از آن در امان می مانند به عنوان منت و امتنان، از آن یاد می کند. (طور آیه 17 و 27)
چه چیزهایی انسان و جن را به این وادی پرخطر و دوزخ بی پایان و بی فرجام می کشاند؟ قرآن برای این که انسان از همه عوامل و علل و موجبات ورود به این جایگاه وحشتناک باخبر گردد گزارش کاملی از آن ها داده است که ما در این جا بر پایه آیات به آن ها اشاره می کنیم:
بر طبق آیات صریح قرآن عواملی از قبیل:
ارتداد از اسلام و مردن با حال کفر (بقره آیه 217)، استکبار و تکذیب آیات الهی (اعراف آیه 36)، استهزای آیات الهی (جاثیه آیه 34 و 35)، اصرار بر رباخواری (بقره آیه 275)، گمراه کردن دیگران (انعام آیه 128) انکار معاد و رستاخیز (رعد آیه 5) پذیرش ولایت کافران (مجادله آیه 14 و 17) پیروی از جنیان اغواگر (انعام آیه 128) پیروی از طاغوت و پذیرش ولایت ایشان (بقره آیه 257) تجاوز از حدود الهی (نساء آیه 14) تکبر (نحل آیه 29) خودکشی (نساء آیه 29 و 30) دشمنی با خدا (توبه آیه 63) دشمنی با پیامبر (توبه آیه 63) مخالفت با وی (نساء آیه 14) دعوت به کفر (حشر آیه 16 و 17) سرمستی و شادی باطل (غافر آیه 75 و 76) شرک (بقره آیه 165 و 167) شقاوت (هود آیات 106 و 107) فریفتگی به دنیا (جاثیه آیه 34 و 35) فسق (سجده آیه 20) قتل مومن (نساء آیه 93) کفر (بقره آیه 39) گناه پیشگی (بقره آیه 81) مخالف با خدا (نساء آیه 14) ناخشنودی از حق (زخرف آیه 74 و 78) نفاق (توبه آیه 68) و ولایت طاغوت (بقره آیه 257)، از موجبات ورود و خلود در دوزخ است.
اهمیت برزخ
برزخ از آن جا برای آدمی بااهمیت شد که مرگ را دید که او را از زندگی جدا می سازد و هستی او را به نابودی می کشاند. از این رو در جست وجوی مفهوم مرگ برآمد و در آن اندیشه و تأمل کرد تا به شناختی درباره مرگ دست یابد.
تلاش برای شناخت مرگ در حقیقت تلاش برای شناخت زندگی است و این که اصولا زندگی چیست و چرا این گونه به پایان می رسد. اگر مرگ به همان معنا و مفهومی باشد که انسان می بیند شاید زندگی نیز معنا و مفهوم خود را برای انسان از دست بدهد.
انسان برخلاف دیگر جاندارانی که با مرگ و نیستی دست و پنجه نرم می کنند، از حساسیت بالا و ویژه ای نسبت به زندگی و مرگ برخوردار است. او نمی تواند زندگی را این گونه که به نظر می رسد و در چشم او نمایان می شود بپذیرد. مدتی کوتاه که جان دارد و از متاع دنیا بهره می برد و ناگهان پیش از آن که از زندگی چیزی بفهمد سر به بالین ابدیت می گذارد و از دنیا می رود. دیگر نه رشدی و بالندگی هست و نه شور حیات و زندگی در رگ های تنش جاری است. گویی هرگز از مادر نزاده است و هرگز در این هستی گام نگذاشته است.
این مسئله زمانی دشوارتر می شود که مرگ کودکانی را می بیند که گرامی ترین در نزد اوست و این گونه پرپر شدن غنچه گل وجودش را می بیند و چاره ای از پذیرش آن ندارد. از این رو به زندگی به گونه دیگر می نگرد و در خشم می آید و می کوشد تا با طبیعتی که مرگ را همراه و همزاد زندگی آفریده و قرار داده است مبارزه کند.
تلاش های بی شمار او تاکنون نتیجه ای در بر نداشته و حتی نتوانسته است مرگ را زمانی اندک از خود دور سازد و به دیرپایی او بیافزاید. از این رو در اندیشه فرو رفت تا چاره دیگری بیاندیشد و این گونه است که برای معناداری زندگی و هدفمندی آن به تفکر و تأمل پرداخت.
هر چند تأملات او بیهوده نبوده است ولی چنگی هم به دل نمی زد؛ زیرا ابزارهای انسان در این حوزه بسیار محدود و معدود است. از این رو متافیزیک و دانش و فلسفه های ماورای طبیعی رونق یافت تا چرایی زندگی و مرگ را تفسیر کند. تفسیری که به ظاهر تفسیر هستی است و درحقیقت شناخت درد بی درمان مرگ و این که از کجا و برای چه و تا چه زمانی در این هستی آمده است و پس از مرگ به کجا می رود؟ این پرسش ها وی را واداشت تا دست به دامن فلسفه شود.
با این همه عقل انسانی هر چند که ابزاری کارآمد است ولی در بسیاری از عرصه ها از جمله در این حوزه شناختی، لنگ می زند و چون خری در گل می ماند و دستش به جایی بند نمی شود.
فلسفه تلاشی دینی از رنگ و لعاب انسانی است. انسان می کوشد تا دینی فلسفی برای خود بسازد و به کمک این دین عقلانی، خود را بشناسد و چاره مرگ را بکند. اگر مرگ را بشناسد بهتر می تواند از زندگی بهره برد و آن را چنان که می خواهد سامان دهد. ولی مشکل آن است که فلسفه عقلانی و این دین انسانی، ناتوان از شناخت مرگ چنان که باید و شاید است.
نقش عقل دینی در هدایت و توجیه انسان
در این میانه است که دین های آسمانی با دلایلی ورای فلسفه عقلی نمایان می شوند عقل دینی کمک می کند تا عقل انسانی خود را بشناسد و با شناساندن توان و ظرفیت خود، تفسیری جدید از زندگی و مرگ ارایه می دهد. از این روست که پای خدا به عنوان آفریدگار و نیز پروردگار و نیز بازخواستگر به زندگی بشر باز می شود.
خدا کسی است که هستی را به هدفی آفریده است و همه را در یک فرآیند زمانی، تربیت و پرورش می دهد تا به کمال لایق خویش دست یابند و سپس آنان را که در مسیر قرار نگرفته و یا بیراهه رفته اند بازخواست می کند و در زمانی که پس از مرگ است و زندگی مجدد خواهد بود آنان را به کاری که کرده و یا نکرده اند مؤاخذه می نماید.
این گونه است که تفسیر جدیدی از هستی و زندگی و مرگ به دست می آید که برخلاف تفسیر دیداری اوست. این تفسیر بیشتر از آن که دیداری باشد شنیداری است. تفسیری است که با ظاهر دیداری، آن چنان هم خوانی ندارد ولی تفسیر معناداری است که می توان به زندگی و مرگ مفهومی جدیدی بخشید. با این تفسیر دیگر مرگ که همزاد زندگی است آن چنان وحشتناک به شمار نمی آید و به معنای پایان زندگی و حیات نیست، بلکه آغاز راهی دیگر و زندگی و حیاتی برتر است.
دین و برزخ
آدمی پس از مرگ به کجا می رود؟ اگر چیزی به نام روح در انسان است که با مرگ نمی میرد و باقی و برقرار است و تنها این جسم ها از هم می پاشد و نیست می شود و آن روح و جان هم چنان با انسجام و وحدت باقی است در کجاست؟
دین پاسخ می دهد که انسان پس از مرگ دوباره در روز رستاخیز به زندگی باز می گردد و این مدت که به نظر بس دراز و بلند و دیرپای است مدتی نیست که بتوان نادیده گرفت. اکنون این پرسش مطرح می شود که تا بازگشت دوباره انسان به زندگی دیگر که در روز رستاخیز است انسان و آن روح جدا شده از تن به کجا می رود و چه می کند؟
این جاست که دوباره دین به ارایه تحلیل شناختی دیگری می پردازد و بیان می دارد که انسان در این مدت و در طول این فاصله زمانی در عالمی میان این دنیا و آخرت به نام عالم برزخ است. حال عالم برزخ چیست؟ در این نوشتار تلاش می شود تا عالم برزخ بر پایه تفسیر وحیانی و آیات قرآنی باز شناسایی و معرفی شود. این بازخوانی از آن رو صورت می گیرد که به زندگی پس از مرگ ما بلکه به زندگی کنونی ما نیز معنا و مفهوم تازه ای می بخشد و ما را از نوعی دغدغه و ترس پنهان رهایی می سازد.
نقشی که عالم برزخ در زندگی امروز ما در این کره خاکی بازی می کند کم تر از نقش قیامت و بازخواست نیست. همان گونه که دین و مسئله خدا و پروردگار و رستاخیز زندگی کنونی ما را آن چنان تحت تأثیر قرار داده که بدون آن می بایست فهم دیگر و حتی دنیای دیگر می داشتیم، مسئله برزخ نیز از چنین جایگاه مهم و اعتبار ارزشی والا برخوردار است. از این رو مسئله برزخ نه مسئله فردای ما بلکه همانند معاد و رستاخیز مسئله امروز ماست؛ زیرا نقش مهم و تأثیرگذاری نه تنها در شناخت ما نسبت به خود و هستی بلکه در رفتار و کردار ما دارد.
برزخ در قرآن
برزخ در لغت به معنای مانع میان دو چیز است. از زمان مرگ تا زمان قیامت در اصطلاح قرآنی برزخ نامیده می شود.
انسان هایی که در این دنیا زندگی می کنند به جهت فقدان ابزارهای شناختی در این حوزه، نمی توانند از برزخ آگاه شوند و از این رو چون بیرون از دایره شناخت عادی آنهاست به انکار آن روی می آورند. (بقره آیه 154).
قرآن از مومنان می خواهد که به عالم برزخ به عنوان عالم غیب ایمان بیاورند و با توجه به این ایمان، رفتار و کردار خود را تنظیم کنند. (همان و نیز آل عمران آیه 169)
قرآن درباره آغاز و انجام برزخ می فرماید: حتی اذا جاء احدهم الموت... و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون؛ هرگاه زمان مرگ یکی فرا رسد.... و از پس مرگشان برزخ است تا روزی که برانگیخته می شوند. (یس آیه 26) قرآن در این آیه هم آغاز برزخ را که مرگ است و هم پایان آن را که قیامت است مشخص کرده است.
در آیه 55 و 56 سوره روم نیز به آغاز و پایان برزخ و صراحت اشاره شده است که نشان می دهد این فاصله زمانی به گونه ای است که در نگاه انسانی بسیار کوتاه می نماید؛ زیرا برپایه گزارش آیه فوق هنگامی که برانگیختگان روز رستاخیز برمی خیرند سوگند یاد می کنند که آنان زمان بسیار کوتاهی (ساعتی به مفهوم عام آن) بیش درنگ نکرده اند. این درنگی که درعالم برزخ است تا رستاخیز می باشد و هر چند که از نگاه ما بسیار طولانی است.
زندگی در برزخ
قرآن تبیین می کند اهل برزخ وقتی به زندگی خود درعالم برزخ می نگرند و از نظر زمانی با زندگی دنیایی می سنجد زندگی دنیایی را بسیار کوتاه می یابند و زندگی در برزخ را طولانی بر می شمارند (یونس آیه 45 و اسراء آیه 52 و مؤمنون آیه 112 و 114). به نظر آنان همه زندگی دنیایی ایشان به اندازه یک روز بیشتر نبوده است.
انسان درعالم برزخ زنده می شود و تا زمان رستاخیز در آن زیست می کند. (غافر آیه 11) مجمع البیان بر این باور است که مراد از دوباره زنده شدن، یکی زنده شدنی است که درعالم برزخ پس از مرگ رخ می دهد و دیگری زنده شدن دوباره ای است که در هنگام رستاخیز رخ می دهد و از این جهت می توان گفت که هر انسانی به طور عام (البته ممکن است استثنایی هم وجود داشته باشد) دوباره زنده می شود و دوباره می میرد. (مجمع البیان ج 7 و 8 ص 804) به این معنا که مرگ نخست در همین دنیا رخ می دهد و درعالم برزخ زنده می شود و دوباره در همان عالم برزخ می میرد و در قیامت زنده می شود. دراین تفسیر، به دنیا آمدن نخست مطرح نمی شود زیرا به معنای احیا و زنده کردن تلقی نمی شود؛ چون احیا و اماته برای موجودی مرده و زنده به کار می رود نه برای دنیا آمدن و زنده شدن نخستین. به هرحال از آیه 11 غافر برمی آید که انسان درعالم برزخ دوباره دچار مرگ می شود و از آن دنیا و عالم میانی نیز با مرگ به عالم قیامت و رستاخیز منتقل می شود. (مجمع البیان همان و نیز المیزان ج 17ص 313 و تفسیر الصافی ج6 ص295)
ویژگی های برزخ
زندگی در برزخ ویژگی های خاص خود را دارد. قرآن در آیات چند به این ویژگی ها پرداخته است. یکی از ویژگی های عالم برزخ داشتن روز و شب است. هرچند که قرآن به کیفیت آن نپرداخته است ولی می توان دریافت که شباهتی با روز و شب دنیایی دارد ولی ممکن است که طول و زمان آن با زندگی دنیایی تفاوت داشته باشد. خداوند می فرماید: النار یعرضون علیها غدوا و عشیا و یوم تقوم الساعه ادخلوا آل فرعون اشد العذاب؛ هر بامدادان و شبانگاهان آتش دوزخ بر آنان عرضه می شود و هنگامی که قیامت برپا می شود گفته می شود که آل فرعون را در عذابی دردناک وارد کنید. (غافر آیه 46)
از دیگر ویژگی های برزخ پرسش و پاسخ از اعمال دنیایی انسان است (ابراهیم آیه 27)
از این رو انسان براساس عملکرد خود، در آن جا به بهشت برزخی یا دوزخ برزخی درمی آید. اگر عملکرد انسان بر پایه آموزه های وحیانی باشد دربهشت برزخی از هرگونه آسایش و نعمت های مشابه دنیا و بهتر برخوردار می گردد که درآیات چندی به آن اشاره شده به عنوان نمونه از گروه هایی چون شهیدان (آل عمران 169 و 170)، مقربان به خدا (واقعه آیه 88 و 89) و یا اشخاص خاصی چون حبیب نجار (یس آیه20 و 26) یاد شده که از بهشت برزخی بهره مند می گردند. درمقابل بیان می کند که چگونه اصحاب شمال و کافران تکذیب گر و گمراه در عالم برزخ گرفتار دوزخ و آتش آن هستند (واقعه آیات 90 تا 93) و یا فرعون و آل او در دوزخ برزخی چگونه معذب می باشند (غافر آیه 45 و 46)
خصوصیات بهشت برزخی و دوزخ برزخی
از ویژگی های بهشت برزخی مشابهت آن با بهشت رستاخیز است از این رو ساکنان آن از امکاناتی برتر از زندگی دنیایی برخوردار می باشند و هرگز گرفتار حزن و اندوه نمی شوند (آل عمران 169 و 170) آنان در بهشت برزخی خوشحال وشادمان و از عطایا و نعمت های الهی برخوردار می باشند (همان) آنان همچنین در آن جا از آسودگی خاطر برخوردار بوده و از فضل الهی بهره مند هستند. (محمد آیه 4 و 5 و نیز همان)
درمقابل در دوزخ برزخی نیز شرایط سختی وجود دارد و افراد در آن، گرفتار انواع و اقسام عذاب های دردناک هستند.
عذاب های برزخی ویژه دوزخیان عبارتند از آب های داغ و جوشان (واقعه آیه 92 و 93) آتش (نوح آیه 25 و 26) اهانت و خفت (انعام آیه 93) ناخوشایندی و بدی آن (غافر آیه 45 و 46)
اهالی برزخ از وضعیت خودآگاهی کامل دارند و فرشتگان، مجرمان را از محرومیت از رحمت الهی آگاه می سازند (فرقان آیه 22)
غیر ازکسانی که می میرند کسان دیگری نیز به عالم برزخ می روند، از این رو می توان گفت که برزخ عالمی است که امکان ورود به آن حتی برای کسانی که نمرده اند نیز فراهم است. قرآن با آن که به صراحت بیان می کند که حضرت عیسی(ع) نمرده یا کشته نشده است و تنها روح او به عالم بالا برده شده است با این همه ازحضور آن حضرت درعالم برزخ سخن می گوید. (مریم آیه 30 و 33)
به هرحال عالم برزخ عالمی است که پس از مرگ برای بیشتر مردمان آغاز می شود و انسان دوباره در آن زنده شده و به زندگی جدیدی وارد می گردد و گویا مدتی بیش از زمان دنیایی در آن عالم به سر خواهدبرد و این که برخی و یا بیشتر آنان دوباره مبتلا به مرگ دیگری خواهندشد که با قیامت، دوباره زنده می شوند.
http://www.kayhannews.ir/860329/6.htm
نگرشى قرآنى به عوامل انتقال از جهان
انسان ها در برخورد با امورى که برایشان ناشناخته است، تفسیر و برداشت هاى متفاوتى ارائه مى دهند. گاه این تفاوت ها، ریشه در محیط اجتماعى و حتّى طبقاتى فرد دارد; گاهى یک چیز در جوامع متفاوتى، چیزى هایى متفاوت انگاشته مى شود. در ضمن، واکنش هاى متفاوت نیز در هنگام بروز این چیزها از سوى افراد جوامع مختلف رخ مى دهد. این واکنش هاى عاطفى چون عشق، هراس و خشم، گستره وسیع و متضاد و حتى متناقضى را باز مى نماید.
البتّه چنین عواطفى به دلایل مشخص و قابل فهمى بروز مى کند به گونه اى اگر کسى موقعیت و یا زمینه هاى معیّن بروز آن را بداند، در مى یابد که چرا این عواطف احساس مى شوند و رخ مى دهند; ولى مشکل فهم عاطفه این است که به هیچ وجه پیدا نیست که چرا براى افراد مختلف عاطفه هاى متفاوت رخ مى دهد، چنانچه موقعیت و چیزهایى که این عاطفه ها را بر مى انگیزد نیز روشن نیست.
به نظر مى رسد که نوع اعتقاد و پیش زمینه هاى فرهنگى در تفاوت واکنش ها مؤثر هستند; چنانچه یک نام، یک زمان و یک مکان براى مردمى که در یک زمینه فرهنگى خاص زندگى مى کنند داراى قدرت و اقتدار است و براى مردمى دیگر، هیچ گونه تأثیر مثبت یا منفى در بر ندارد; به این معنا که واکنش هاى عاطفى و یا تفاوت در واکنش ها برخاسته از یک رشته باور داشت ها و تأثیرهاى محیطى، اجتماعى، فرهنگى و حتى طبقاتى است. بنابر این نمى توان عامل آن را یک «عامل شناختى» دانست. در حقیقت این عواطف واکنش ها و ریشه در امور و عواملى دارد که به معنایى، شناخته شده و به معناى دیگر، ناشناخته اند. از آن رو ناشناخته است که یک عامل، شناخته و مشخصى نیست و از آن و شناخته شده است که ریشه در عوامل چندى که مشخص هستند، دارند. این ابهام را نمى توان بدون توجّه به مورد از سر وا کرد و به حکم کلى در آن بسنده نمود; از این جا مى توان به این مطلب رسید که چرا برخورد انسان با امور ناشناخته داراى واکنش ها، تفسیرها و برداشت هاى متفاوت است; و حتى یک چیز در جوامع فرهنگى مختلف، تفاوت هاى عاطفى، کنشى و واکنشى بر مى انگیزد; بنابر این نمى توان زمینه هاى فرهنگى، شخصى، اجتماعى و مانند آن را در تفسیرها و واکنش ها نادیده گرفت.
بسیارى از افراد که با چیزهاى ناشناخته برخورد مى کنند، تفسیرهاى متفاوتى به دست مى دهند. شاید قضیه به این صورت باشد که افرادى تجربه ها، عواطف و احساسات معینى را به حضور خدا یا جن یا فرشتگان تفسیر مى کنند، چون چنین آمادگى فرهنگى و روانى در آنان وجود دارد، چنان چه کسانى که مفهوم الهى یا جن و فرشتگان را رد مى کنند، ممکن است آن را به شیوه متفاوتى تفسیر کنند.
به سخنى دیگر، آدم ها در توضیح تجربه هاى غیر عادى شان به اندیشه ها و باور داشت هایى توسل مى جویند که براى آن ها آشنا و تا اندازه اى معتبر باشد; آن ها حتى ممکن است که به خاطر فقدان هر گونه تفسیر معتبر دیگر، ناچار به توسل به یک چنین اندیشه ها و نتیجه گیرى هایى شوند، قضیه اى که شاید مایه شگفتى خود آنها نیز باشد.
واکنش هاى عاطفى چون عشق، هراس و خشم، واکنشى طبیعى است، حتى اگر این واکنش نسبت به یک چیز معین باشد; چون تفاوت واکنش ها، ریشه در تفاوت هایى دارد که بیان شد. مرگ، یک واقعیت انکارناپذیر و ناگریز است. تفاوت واکنشى افراد با این واقعیت، برخاسته از تفاوت هایى شخصى، اجتماعى، فرهنگى و مانند آن است. واکنش طبیعى بسیارى از افراد در قبال آن، چیزى جز هراس نیست. وقتى مرگى پیش مى آید، هراس ها و عواطف نیرومندى در نزدیکان شخص مرده پدید مى آورد; چون هر مرگى روابط را از هم مى گسلد و الگوى معمولى زندگى آدم ها را درهم مى شکند و بنیادهاى اخلاقى جامعه را به لرزه در مى آورد. بسیارى از سوگواران گرایش دارند که خود را تسلیم نومیدى کنند، وظایف شان را نادیده گیرند و به شیوه اى رفتار کنند که براى خودشان و دیگران زیانبار است.
واکنش برخى دیگر به گونه اى بسیار متفاوت است. آنان نه تنها از مرگ نمى هراسند، بلکه به جاى هراس بدان عشق مىورزند و آن را شیرین تر از عسل و هر چیز گواراى دیگرى مى بینند. بسیارى از اهل یقین از متدینان به خدا و جهان واپسین چنین واکنشى از خود نشان و بروز مى دهند. از نظر قرآن مرگ دروازه انتقال از جهان ناپایدار به جهانى پایدار، از سعادتى شکننده به سعادت جاودانه است.
مرگ در منطق قرآنى به معناى فنا و نابودى نیست بلکه دریچه اى به سوى جهان جاودانگى و بقاست. حقیقت مرگ چون حقیقت حیات و زندگى از اسرار هستى است به گونه اى که حقیقت آن تا کنون بر کسى روشن شده نشده است. بلکه آن چه ما از حقیقت آن مى شناسیم تنها آثار آن است.
آن چه از قرآن بر مى آید آن است که مرگ یک امر عدمى و به معناى فنا و نیستى نیست بلکه یک امر وجودى است. یک انتقال و عبور از جهان به جهان دیگر است، از این رو بسیارى از آیات قرآن از مرگ به توفّى تعبیر کرده اند که به معناى باز گرفتن و دریافت روح از تن است.
خداوند در بیان این امر وجودى مى فرماید: الَّذى خَلَقَ المَوتَ والحَیوة [1] خداوندى که مرگ و زندگى را آفرید. در این جا خداوند، مرگ را همانند زندگى یک آفریده از آفریده هاى خویش بیان مى دارد. چون اگر مرگ امرى عدمى بود مخلوق و آفریده به شمار نمى آمد و خلقت هیچ گاه جز به «امور وجودى» تعلق نمى گیرد.
به هر حال مرگ از مخلوقات و امر وجودى و دریچه اى است به سوى زندگى دیگر، در سطحى بسیار وسیع تر و آمیخته با ابدیت; خداوند مى فرماید: ولئن مُتُّم اَو قُتِلتُم لاَِلَى اللّهِ تُحشَرون [2] اگر بمیرید و یا کشته (شهید) شوید به سوى خدا باز مى گردید.
در حقیقت مرگ پایان راه نیست بلکه آغاز راهى است که بدان به جهان هاى دیگر منتقل مى شوید; و این جهان با همه عظمتش تنها مقدمه اى براى جهان هاى گسترده تر و فراخ تر، جاودانى و ابدى است. و به سخنى دیگر مرگ نه تنها موجب نمى شود تا زندگى، پوچ و بیهوده جلوه کند بلکه به زندگى این جهانى معنا و مفهوم مى بخشد و از کار کردهاى مرگ مى توان معنا بخشى به زندگى دنیایى دانست; چون مرگ است که آفرینش هستى را از بیهودگى خارج مى سازد و بدان جهت، معنا و مفهوم مى بخشد.
بى گمان واکنش طبیعى انسان در برابر ناشناخته اى چون مرگ، ترس و هراس است. ریشه ترس را مى توان در این جست که مرگ را پایان، فنا و نیستى تصور مى کنند و انسان به طور طبیعى و ذاتى گرایش به بقا و جاودانگى دارد و از نیستى و نابودى مى گریزد. در قرآن آمده است که ابلیس با بهره گیرى از همین عامل، آدم را وسوسه کرد تا نافرمانى خداوند کرده و از میوه درخت ممنوعه بخورد; ابلیس به آدم مى گوید: قالَ یــادَمُ هَل اَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الخُلدِ ومُلک لا یَبلى [3] گفت اى آدم! آیا تو را به درخت جاودانگى و حکومت و ملک نافرسودنى راهنمایى نکنم؟
بنابر این وحشت و هراس انسان از فنا و نیستى، امرى طبیعى و واکنشى عادى است. بنابر این از «مرگ» به جهت آن که در باورش پایان کار و عامل نیستى و نابودى اوست، مى هراسد و از آن مى گریزد. بسیارى از مردم مرگ را به معناى فنا و نیستى تفسیر مى کنند، و بدیهى است که انسان از فنا و نیستى وحشت و هراس دارد. اگر انسان مرگ را به این معنا تفسیر کند، به طور یقین از آن گریزان خواهد بود و همین امر عاملى براى اضطراب و عدم آرامش او در طول زندگى خواهد بود و حتى در بهترین حالات زندگى و در اوج پیروزى و سعادت دنیوى و خوشبختى، اندیشه و تصور این مطلب که روزى این زندگى به پایان خواهد رسید، شهد زندگى را در کام او زهر مى کند و همواره در نگرانى و اضطراب به سر مى برد.
البتّه چنین نیست که همه کسانى که به مرگ به عنوان پل و دروازه و عامل انتقال به هستى و سراى دیگر مى نگرند، در آرامش بوده و از مرگ استقبال نمایند، چون افرادى که آن را مقدمه اى براى ورود به جهان وسیع تر، عالى تر و حیاتى جاودان مى نگرند به خاطر اعمال و خلاف کارى هاى خویش از مرگ وحشت دارند، زیرا بر این باورند که پس از مرگ وارد جهانى مى شوند که وضعیت زندگى ایشان در آن چیزى جز تجسّم اعمال دنیایى ایشان نخواهد بود، اعمالى که آنان را از سعادت ابدى دور مى کند. بنابر این براى فرار از محاسبه و کیفر الهى گرایش به گریز از مرگ دارند.
اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقاى آثار اعمال و جاودانگى کارها تأثیر مهمى در رفتار و کنش و واکنش انسانى برجاى مى گذارد; و به عنوان یک عامل مؤثر در ترغیب و تشویق انسان به نیکى ها و مبارزه با زشتى ها به شمار مى آید.
اثراتى که ایمان به زندگى پس از مرگ مى تواند در اصلاح افراد فاسد و تشویق افراد فداکار و مجاهد بگذارد به مراتب از هر عامل دیگرى بیش تر است; چنان چه عدم ایمان به آن و یا فراموشى مرگ و جهان دیگر، سرچشمه بسیارى از گناهان و رفتارهاى زشت و ناپسند است. خداوند مى فرماید: فَذوقوا بِما نَسیتُم لِقاءَ یَومِکُم هـذا [4] آتش دوزخ را بچشید به خاطر آن که دیدار امروز را فراموش کردید.
امّا اگر انسان بپذیرد که مرگ عامل انتقال به جهان دیگر است و یا آن را فراموش نکند بلکه همواره مرگ را حاضر داشته باشد و «حضور» مرگ، حضورى شهودى باشد; آن گاه حماسه هاى جاویدانى را رقم خواهد زد. حماسه هایى که یک انسان باورمند پدید مى آورد، حماسه هاى جاویدانى چون حماسه حسینى است. سربازى که منطقش این است که: قُل هَل تَرَبَّصونَ بِنا اِلآَّ اِحدَى الحُسنَیَینِ [5] بگو شما دشمنان درباره ما چه مى اندیشید؟ جز رسیدن به یکى از دو خیر، سعادت و افتخار، یا پیروزى بر شما یا رسیدن به لقاء اللّه و افتخار شهادت، قطعاً چنین سربازى شکست ناپذیر در عرصه زندگى، جهاد، تلاش و سایر عرصه ها است.
مرگ در عقیده باورمندان و شاهدان نه تنها زیبا نیست بلکه دریچه اى به جهانى بزرگ، شکستن قفس و آزاد شدن روح انسان، گشودن بندها و قیدها و رسیدن به آزادى مطلق است، طبیعى است که باورمندان و شاهدان نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتى ندارند بلکه از مرگ به عنوان عامل جاودانگى، ابدیت و «عَلى شَجَرَةِ الخُلدِ ومُلک لا یَبلى» [6] استقبال مى کنند و مى گویند: واللّه لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه [7] به خدا سوگند فرزند ابى طالب علاقه اش به مرگ بیشتر از کودک شیرخوار به پستان مادرش است. و ضربه اى را که باعث انتقال و لقاء اللّه مى شود، ضربه رستگارى مى بیند: فزت و ربّ الکعبه; به خداى کعبه رستگار شدم.
چون «مرگ براى مؤمن همانند کندن جامه چرکین و پر از حشرات و جانوران موذى، گشودن بند و زنجیرهاى سنگین و تبدیل آن به جامه هاى فاخر، لباس هاى خوشبو و مرکب هاى راهوار و خانه هاى مناسب است ]امام سجاد(ع) [و یا همانند خوابى است که هر شب به سراغ آدمى مى آید جز آن که زمان طولانى ترى در خواب مرگ است». [8]
امام حسین(ع) مى فرماید: صبراً بنى الکرام فما الموت إلاّ قنطرة تعبر بکم من البؤس و الضراء الى الجنان الواسعة و النعیم الدائمة فأیّکم یکره أن ینتقل من سجن الى قصر و ما هو لأعدائکم إلاّ کمن ینتقل من قصر الى سجن و عذاب; ان أبى حدّثنى عن رسول اللّه(ص) ان الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر و الموت جسر هؤلاء الى جنانهم و جسر هؤلاء الى جحیمهم [9]; شکیبایى کنید اى فرزندان مردان بزرگوار! مرگ تنها پلى است که شما را از ناراحتى ها و رنج ها به باغ هاى وسیع بهشت و نعمت هاى جاودان منتقل مى کند، کدام یک از شما از انتقال یافتن از زندان به کاخ ناراحت هستید؟ و امّا نسبت به دشمنان شما همانند این است که شخصى را از کاخى به زندان و عذاب منتقل کنند. پدرم از رسول خدا(ص) نقل فرمود که دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است; مرگ پل آن ها به باغ هاى بهشت و پل این ها به دوزخ و جهنم است.
و در حدیث است که در عاشورا، هر قدر حلقه محاصره دشمن تنگ تر و فشار بیشتر مى شد، چهره هاى عاشورائیان حسینى بر افروخته تر و شکوفاتر مى شد و حتى پیر مردان اصحاب و یارانش صبح عاشورا خندان بودند و وقتى از آن ها پرسش مى شد چرا؟ مى گفتند: براى این که ساعاتى دیگر شربت شهادت و حورالعین را در آغوش مى گیریم [10].
[1] ـ ملک، آیه 2 .
[2] ـ آل عمران، آیه 158
[3] ـ طه، آیه 120 .
[4] ـ سجده، آیه 14 .
[5] ـ توبه، آیه 52 .
[6] ـ طه، آیه 120 .
[7] ـ نهج البلاغه/ خطبه 5 .
[8] ـ بحارالانوار، ج 6، ص 655.
[9] ـ معانى الاخبار، ص 289 .
[10] ـ مقتل الحسین، مقرم، ص 263 .