معاد شناسی
روایاتی در این خصوص وجود که دلالت دارند بر اینکه در مادّة اعراف، عرفان و معرفت به کار رفته است. و شاید ریشة این نوع تعبیر، از آیة قرآن گرفته شده باشد که: وَ عَلَی الاْعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلاَّ بِسِیمَب"هُمْ.
چون در این آیه، وقوف بر اعراف را از آنِ کسانی قرار داده است که معرفت دارند بواسطة علامت و نشانههائی که در سیمای مردم است، اگر ضمیر هُمْ به کُلاًّ بر گردد؛ و یا به نشانههائی که در سیمای خودشان است اگر ضمیر هُمْ به رِجَالٌ بر گردد.
و ممکنست بگوئیم به هر دو یعنی به رِجَالٌ و کُلاًّ بر گردد، و از نقطة نظر ادبیّت اشکالی ندارد. و عنوان ارجاع ضمیر به جامع بین دو چیز مذکور در عبارت، خالی از لطف نیست.
در تفسیر «مجمع البیان» آورده است که:
بَکر بن عبدالله مُزْنی به حسن گفت: به من چنین رسیده است که: اهل اعراف، گروهی هستند که نیکیها و بدیهای آنان به قدر هم است، و لذا بین بهشت و دوزخ وقوف دارند.
حسن دست خود را بر ران خود زد و گفت: اهل اعراف کسانی هستند که خداوند آنان را برای معرفت و شناسائی اهل بهشت و جهنّم در آن محلّ وقوف داده است؛ تا بعضی را از بعضی دیگر تمیز دهند. و سوگند به خدا که چه بگویم؟ شاید بعضی از آنان، با ما در این خانه باشند!
و ثَعلبی با اسناد خود در تفسیر از ضحّاک، از ابن عبّاس آوردهاست که: اعراف مکان بالا و مرتفعی است بر روی صراط، و بر آن حمزة و عبّاس و علیّ و جعفر قرار دارند. و آنان محبّان خود را به سفیدی چهره، و دشمنان خود را به سیاهی چهره میشناسند.
و سپس گفته است:
قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ الْبَاقِرُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: هُمْ ءَالُ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمُالسَّلاَمُ؛ لاَ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ، وَ لاَ یَدْخُلُ النَّارَ إلاَّ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ أَنْکَروُهُ.
«حضرت باقر علیه السّلام گفتند: اهل اعراف آل محمّد علیهمالسّلام هستند؛ داخل بهشت نمیشود مگر کسی که آنها را بشناسد و آنها او را بشناسند، و داخل آتش نمیگردد مگر کسی که آنها را ناشناخته بگیرد و آنان او را ناشناخته بگیرند.»
و در «تفسیر عیّاشی» از هِلْقام از حضرت باقر علیه السّلام آورده است که در جواب اینکه پرسیده بود: مراد از وَ عَلَی الاْعْرَافِ رِجَالٌ در آیة شریفة وَ عَلَی الاْعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلاَّ بِسِیمَب"هُمْ چیست؟ فرمودند: آیا شما در بین خودتان، اهل خبره و شناسائی ندارید؟! آیا بر قبائل خود کسانی را که خوبان را از بدان بشناسند ندارید؟!
هِلقام گوید: عرض کردم: آری.
حضرت فرمود: ما هستیم آن مردانی که تمام خلائق را از روی سیما و علائم میشناسیم!
و نیز عیّاشی از زاذان، از سلمان آورده است که گفت: شنیدم بیش از دهبار رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به علی میفرمود:
یَا عَلِیُّ! إِنَّکَ وَ الاْوْصِیَآءَ مِنْ بَعْدِکَ أَعْرَافٌ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ؛ لاَ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إلاَّ مَنْ عَرَفَکُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ، وَ لاَ یَدْخُلُ النَّارَ إلاَّ مَنْ أَنْکَرَکُمْ وَ أَنْکَرْتُمُوهُ. (تفسیر عیاشی ج2 ص 18 )
«ای علیّ! تو و اوصیاء بعد از تو، أعراف هستید بین بهشت و آتش؛ داخل در بهشت نمیشود مگر کسی که شما را بشناسد و شما هم او را بشناسید، و داخل آتش نمیشود مگر کسی که شما را ناشناخته گیرد و شما هم او را ناشناخته گیرید!»
و نیز عیّاشی از سَعد بن طَریف از حضرت باقر علیه السّلام در تفسیر این آیه آورده است که فرمودند:
ای سعد! ایشان آل محمّد علیهم السّلام هستند؛ داخل بهشت نمیشود مگر کسی که آنها را بشناسد و آنها او را بشناسند، و داخل جهنّم نمیشود مگر کسی که آنان را ناشناخته گیرد و آنان او را ناشناخته گیرند.
و نیز عیّاشی از ثُمالی از حضرت باقر علیه السّلام آورده است که در پاسخ کسی که از گفتار خداوند تعالی: وَ عَلَی الاْعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلاَّ بِسِیمَب"هُمْ سؤال کرده بود فرمودهاند:
«ما هستیم اعراف! آن کسانی که خداوند شناخته نمیشود مگر بوسیلة شناخت ما. و ما هستیم اعراف! آن کسانی که داخل بهشت نمیشود مگر آن که ما را بشناسد و ما او را بشناسیم، و داخل آتش نمیشود مگر آن که ما را انکار کند و ما او را انکار کنیم.
و این بجهت آنستکه خداوند اگر إراده میفرمود و میخواست خود را بدون واسطه به مردم بشناساند البتّه میشناسانید، ولیکن او ما را سبب و وسیله و دری قرار داده است که باید از آن داخل شد.»
و در «بصائر الدّرجات» پس از سؤال او از حضرت باقر علیه السّلام از تفسیر این آیه، و پس از جواب آنحضرت بر همین نهجی که أخیراً از «تفسیر عیّاشی» ذکر شد ـ آورده است که حضرت به دنبال آن اضافه میکنند که:
«و بنابراین مساوی نیستند آنچه که معتصمین بدان تمسّک میجویند با آنچه که مردم به هر سو راهی را انتخاب نموده و میروند؛ مردم پیوسته برای آبخوردن به سوی چشمههای آلوده و کدر میروند که بعضی از آنها در بعضی دیگر ریخته شده و آمیخته میگردد، ولی کسی که به سوی آل محمّد بیاید به سوی چشمة صاف و پاکی آمده است که به علم خدا جاری است و هیچگاه انقطاع و نابودی ندارد.
و این حقیقت به جهت آنستکه اگر خداوند اراده فرموده بود که خودش را بشخصه به مردم بشناساند تا بدون هیچ واسطه از در خدا وارد شده و او را ببینند، البتّه چنین کاری را میکرد، ولیکن محمّد و آل محمّد را درهائی برای شناسائی خود قرار داده است که باید از آن درها وارد شوند؛ و اینست معنای گفتار خدا که: نیکوئی و خوبی به این نیست که شما در خانهها از پشت آنها وارد شوید! ولیکن خوبی برای کسی است که تقوی پیشه ساخته است! و شما به خانهها از درهای آنها وارد شوید!»
http://www.tahoor.com/page.php?pid=6416
صراط همان پلی است که بر روی جهنم کشیده شده و همگان باید از روی آن عبور کنند، آری راه بهشت از روی جهنم میگذرد!
«و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا×ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جثیا، همه شما (بدون استثنا) وارد جهنم میشوید، این امری ستحتمی و قطعی بر پروردگارت، سپس آنها را که تقوا پیشه کردهاند از آن رهایی میبخشیم و ظالمان را، در حالی که به زانو در آمدهاند در آن رها میسازیم» . (1)
عبور از این گذرگاه صعب العبور خطرناک بستگی به چگونگی اعمال انسانها دارد چنان که در حدیث معروفی میخوانیم:منهم من یمر مثل البرق، و منهم من یمر مثل عدو الفرس، و منهم من یمر حبوا، و منهم من یمر مشیا، و منهم من یمر متعلقا، قد تاخذ النار منه شیئا و تترک شیئا، بعضی مانند برق از آن میگذرند و بعضی همچون اسب تیز رو، بعضی با دست و زانو، بعضی همچون پیادگان و بعضی به آن آویزان میشوند (و میگذرند!) گاه آتش دوزخ از آنها چیزی را میگیرد و چیزی را رها میکند!» (2)
اما «میزان» چنانکه از نامش پیداست وسیلهای استبرای سنجش اعمال انسانها، آری در آن روز همه اعمال ما را میسنجند و ارزش و وزن هر یک را آشکار میکنند:
«و نضع الموازین القسط لیوم القیمة فلا تظلم نفس شیئا و ان کان مثقال حبة من خردل اتینا بها و کفی بنا حاسبین، ما ترازوهای عدل را در روز قیامتبر پا میکنیم، و به هیچ کس کمترین ستمی نمیشود، حتی اگر به مقدار سنگینی یک دانه خردل (کار نیک و بدی) داشته باشد ما آن را حاضر میکنیم و (جزایش را به او میدهیم) و کافی است که حساب کننده باشیم!» . (3)
«فاما من ثقلت موازینه فهو فی عیشة راضیة×و اما من خفت موازینه فامه هاویة، اما کسی که در آن روز، ترازوهای اعمالش سنگین است، در یک زندگی رضایتبخش خواهد بود، و کسی که ترازوهایش سبک است جایگاهش دوزخ است!» (4)
آری عقیده ما این است که نجات و رستگاری در آن جهان بستگی به اعمال انسانها دارد، نه آرزوها و پندارها، هر کس در گرو اعمال خویش است و بدون پاکی و تقوا کسی راه به جایی نمیبرد: «کل نفس بما کسبت رهینة، هر انسانی در گرو اعمال خویش است» . (5)
این شرح کوتاهی بود از چگونگی «صراط» و «میزان» هر چند جزئیات آن برای ما معلوم نیست و همان گونه که قبلا نیز گفتهایم چون سرای آخرت عالمی استبسیار برتر از جهانی که در آن زندگی میکنیم، درک همه مفاهیم آن برای ما زندانیان دنیای مادی مشکل یا غیر ممکن است.
حالات زمان مرگ
مرگ مهم ترین دغدغه انسانی است؛ زیرا با هر زندگی مرگی زاده می شود و هر چیزی که نام زندگی دارد مرگ را هم آغوش خود دارد. از این روست که مفهوم زندگی و مرگ به هم وابسته اند و هر جایی که زندگی وجود دارد مرگ نه در کنار و بیرون آن بلکه در درون آن در انتظار دمی است تا بتواند چیرگی خویش را بنمایاند و خود را نشان دهد.
همان اندازه که مفهوم زندگی برای انسان روشن و آشکار است به همان میزان مرگ در تاریکی و ابهام قرار دارد. به همان اندازه که زندگی، ظاهر و هویداست مرگ در باطن و نهان است. این گونه است که نام مرگ و مفهوم و معنای آن مردمان را به هراس می اندازد و دلهره را در جانشان فرو می افکند.
بی گمان شناخت مسئله ای به این مهمی برای همگان از ارزش و اهمیت بسیاری برخوردار است. دسترسی به منابع شناختی نسبت به آن بسیار سخت و دشوار است؛ زیرا کسی که با مرگ دست و پنجه انداخته و مرگ بر او چیره شده، هرگز این فرصت را نیافته است تا بازگردد و تجربه خویش را بازگویه نماید و از رخدادها و اموری که بر وی گذشته خبری دهد. این مسئله عدم بازگشت، خود ترس و دلهره ای دیگر در میان زندگان انداخته است تا مفهوم مرگ بیش از پیش خود را هراسناک تر بنمایاند. باور به این که این بازگشت نشدنی، پایان هر چیزی باشد و نیستی و نابودی را به همراه داشته باشد موجب می شود تا مرگ گاه به مفهوم پایان زندگی و آغاز بی بازگشت نیستی باشد.
آموزه های وحیانی برای توصیف و تحلیل و تبیین مرگ اهتمام ویژه ای نشان داده است. مرگ به معنای فنا و نیستی و فوت، مفهومی است که با هدفمندی آفرینش و آفریدگاری و پروردگاری خدا در تضاد است. از این روست که آموزه های وحیانی تلاش جدی برای تبیین آن داشته است و با بیان این که مرگ نیز آفریده ای از آفریده های خداوند همانند زندگی و حیات است می کوشد تا هدفمندی آفرینش را تبیین و تحلیل کند.
توصیفی که قرآن و آموزه های وحیانی درباره مرگ و حقیقت آن به دست می دهد به این معنا است که رستاخیز و حسابرسی، به عنوان فرآیندی طبیعی تحقق خواهد یافت.
به نظر می رسد که قرآن به عنوان آموزه های وحیانی از سوی خداوندی که خود آفریدگار مرگ و زندگی است می تواند بهترین منبع شناختی انسان از مرگ و حقیقت آن باشد. در این نوشتار کوشش بر آن است تا با بازخوانی مفهوم مرگ و حالات انسان در هنگام مرگ و احتضار، آن چه را که انسان با آن روبه رو می شود از زبان قرآن توصیف کند و تحلیل قرآن از مرگ و حقیقت آن را تشریح نماید که آن را از نظر می گذرانیم.
با هر زندگی مرگی زاده می شود و هر موجود زنده ای که آفریده باشد طعم مرگ را خواهد چشید. از این رو در روایات اسلامی آمده است که در هنگام قیامت و پس از نفخه نخستین صور، هر آفریده ای جان به جان آفرین تسلیم خواهد کرد. آن گاه که خداوند به نام جبار قهار، ظهور و بروز کرده و به این نام بر هستی تجلی می کند، همه آفریده ها، مرگ را می چشند و جان می دهند. در آن زمان خداوند به مرگ رو کرده و به آن فرمان می دهد: یا موت مت؛ ای مرگ تو نیز بمیر. آن گاه است که در هستی ندا می دهد که لمن الملک الیوم؟ امروز ملک و سلطنت بر هستی از آن کیست؟ و چون کسی جز خدا نیست خود پاسخ می دهد: لله الواحد القهار؛ هستی از آن خدای یگانه قهار است.
این که در آیه پس از پرسش خداوندی کسی پاسخ نمی دهد و واژه قال و مانند آن وجود ندارد بیانگر آن است که پاسخ گویی نیست تا پاسخ این پرسش را دهد و خود پاسخ می دهد.
بر این اساس جز خداوند آفریدگار مرگ و زندگی، همه آفریده ها حتی فرشته ها در هر مقام و منزلتی باشند می بایست مزه مرگ را بچشند و حتی فرشته ملک الموت که خود مرگ را برای دیگری به ارمغان می آورد به دام مرگ می افتد و جان را تسلیم حق تعالی می کند و البته طبق روایات، خداوند اولین موجودی را که زنده می گرداند اسرافیل فرشته است تا در صور بدمد و خلایق مجدداً با نفخه او زنده شوند. (برگرفته از درس های استاد حسن زاده آملی)
مرگ در مفهوم قرآنی به معنای فوت و نیستی نیست بلکه به معنای توفی و وفات است. وفات به معنای گرفتن است و توفی به معنای گرفتن کامل و بی نقص چیزی می باشد. بر این پایه مرگ به معنای گرفتن کامل روح و جان زنده به دست خداوند و یا فرشته مرگ و یا نمایندگان فرشته مرگ است. این گرفتن به معنای انتقال از جهانی به جهانی دیگر و از حالتی به حالتی کامل تر است.
از نظر قرآن، مرگ نه تنها در پایان زندگی بلکه در هر دم اتفاق می افتد و انسان هر دم جامه ای را می کند و جامه نویی از زندگی می پوشد. از این رو خداوند هر دم در شانی از شئونات آفریده های خویش است و آنان را به سوی کمال رهنمون می سازد. این گونه است که بی عنایت دمی هر هستی نیست می شود و از هم فرو می پاشد و نظام هستی در هم می پیچد.
در تبیین و تحلیل قرآنی، انسان نیز این گونه است با این تفاوت که انسان در طول شبانه روز به هنگام خفتن، مرگ را در آغوش می گیرد و توفی انجام می شود و جان را به خدا و یا فرشته مرگ تسلیم می کند. در این زمان تنها رشته ای نازک کالبد را به جان متصل می کند که اگر این نیز بریده شود مرگ او کامل می شود و دیگر به کالبد خویش بازنمی گردد. این گونه است که انسان ها در تحلیل قرآنی با هر خفتنی، مرگ را تجربه می کنند و دوباره بازمی گردند تا به این شکل مفهوم رستاخیز به ایشان نموده شود و بدانند که رستاخیز آدمیان چگونه پدیدار می شود.
مرگ در مفهوم قرآنی به معنای انتقال از مقامی به مقام دیگر است. این بدان معناست که انسان با مرگ خویش چیزی را از دست نمی دهد و یا اگر چیزی را از دست بدهد نسبت به آن چه به دست می آورد چیز باارزشی را از دست نداده است. به تعبیری می توان آن را همانند دگردیسی که در پروانه رخ می دهد همانند کرد. کرمی بر شاخه ای و سپس در پیله و در نهایت پروانه ای می شود که پر پرواز دارد در حالی که پیش از این نه تنها از زیبایی پروانه برخوردار نبود بلکه حتی نمی توانسته پرواز داشته باشد.
هر بخش از زندگی و مرگ آدمی در جهان زهدان و دنیا و برزخ و آخرت این گونه است. البته با این تفاوت که پروانه به شکل طبیعی و روندی تکوینی در یک فرآیند تکاملی صعودی حرکت می کند ولی انسان با توجه به تلاش ها و برون داد ظرفیت ها و توانمندی های استعدادی و ذاتی خویش این حرکت را تنظیم می کند. او هرچه در این راه بتواند ظرفیت های مثبت را بروز دهد در جهان دیگر از بهره بیش تری برخوردار می شود. اگرچه در هر حال انسان و همه موجودات زنده به سوی خداوند در حرکت می باشند و به او می پیوندند ولی این رفتن و شدن، بستگی به فعالیت های انسان دارد. اگر انسان، شدنی را در پیش گیرد که به سوی کمال صعودی و عروجی باشد در نهایت به الله می رسد که به نام رحمان و رحیم بر وی تجلی می کند و با اسم جمالی، خویش را بر وی عرضه می دارد و اگر به سوی کمال هبوطی و سقوطی پیش رود در نهایت با الله با منتقم و جبار رو به رو می شود و خداوند به نام جلالی خویش بر او آشکار می شود.
به هر حال انسان در نهایت در مرحله و جهانی می بایست با مرگ دست و پنجه نرم کند و آن را تجربه نماید. از نظر قرآن مرگ انسان به هر شکلی اتفاق افتد انتقال است. این انتقال در هر شکل آن اجل اوست که نمی تواند دمی پیش یا پس شود. در نهایت هر انسانی در هنگام اجل معین خویش، با مرگ زندگی نوین خویش را آغاز می کند.
مرگ، گاه به شکل دفعی اتفاق می افتد و گاه دیگر به شکل تدریجی رخ می دهد. آن چه در رخدادهای مرگ بیان می شود بیش تر ناظر به مرگ تدریجی است که از آن به دم احتضار به زبان عربی یاد می شود. احتضار واژه ای است که از حضر به معنای غایب نبودن گرفته شده است. جان کندن و حضور مرگ را احتضار می گویند؛ زیرا مرگ به عنوان آفریده ای بر سر بالین انسان می آید و او را به جهانی دیگر می برد.
در قرآن به مسئله احتضار اشاره شده ولی از واژه احتضار برای بیان این معنا استفاده نشده است و به جای آن اصطلاح سکرات مرگ (ق آیه 19) غمرات مرگ (انعام آیه 93) و حضور مرگ (نساء آیه 18) و آمدن مرگ (انعام آیه 61) و رسیدن جان به گلو (واقعه آیه 83) و توفی به معنای گرفتن و نگه داشتن روح (نحل آیه 32) و مانند آن به کار رفته است.
در آیه 30 سوره قیامت از مسئله احتضار به عنوان سوق یاد شده است بدین معنی که انسان در هنگام مرگ به سوی خداوند رانده و سوق داده می شود که به معنای بی اختیاری و رفتن انسان به سوی خداوند بی اختیار و اراده خود است.
کاربرد واژه سوق به این معناست که انسان به طور طبیعی از رفتن به سوی خداوند از راه مرگ و توفی کراهت دارد؛ از این روست که وی را به زور و ناخواسته از کانال مرگ به سوی خداوند می برند.
فرشتگان مامور نزع روح (نازعات آیه 1) مأمور می شوند تا جان و روح کافران را به سختی برگیرند.
انسان به زندگی دنیوی دل بستگی و علاقه بسیاری دارد و نمی خواهد آن را رها کند. از این روست که به کراهت جانش گرفته می شود و وی به سختی حاضر است تا جان را تسلیم کند و به زندگی دیگری در آید و کالبد جسمانی خویش را رها سازد.
قرآن در بیان مرگ تدریجی و قطع روح از بدن در لحظه نهایی (قیامت آیه 26 تا 30) به ابعاد مختلف و حالات مربوط به احتضار اشاره می کند و توجه انسان ها را به آن لحظه حساس جلب و آنان را به پرهیز از باورهای باطل و گناهان دعوت می نماید. (انعام آیه 93 و محمد آیه 26 و 28).
در هنگام مرگ رویدادهای بسیاری رخ می دهد که می توان به نمونه های زیر اشاره کرد.
رسیدن جان به گلو یکی از حالات انسان در دم مرگ است. قرآن از چنین تعبیری برای بیان وحشت زیاد انسان در هنگام مرگ استفاده می کند گویی که در هنگام مرگ دشمن بر ایشان چیره شده و از هر لحاظ در تنگاتنگی قرار گرفته و راه پیش و پس بر او بسته است. (احزاب آیه 11)
قرآن تبیین می کند که در این زمان جان به تراقی می رسد. تراقی جمع ترقوه، استخوانی است که گلو را از چپ و راست دربرگرفته و یا به معنای جلوی حلق و بالای سینه است. (مفردات راغب ص 166 و 363)
آیات قرآن این حالات را نشان دهنده قدرت خداوند و ناتوانی انسان در برابر خدا و دیگر پدیده های الهی می داند. (واقعه آیات 83 و 87)
قرآن به موقعیت و وضعیت محتضر اشاره می کند و نگاه های آکنده از دل سوزی و آمیخته با ترس و هراس اطرافیان به محتضر را توصیف می کند این درحالی است که محتضر با زبان حال و قال از آنان یاری و کمک برای رهایی می طلبد. در این حالت است که قرآن بیان می کند خداوند از اطرافیان محتضر به وی نزدیک تر است تا هم عجز انسان و حتی همه زندگان پیرامون محتضر را بنمایاند و هم قدرت الهی را نشان دهد.
در این زمان است که خویشاوندان و دوستان محتضر که در اطراف وی هستند از روی ناامیدی می گویند چه کسی می تواند او را شفا دهد و درمان کند. (قیامت آیه 27)
انسان در این هنگام که از هرگونه شفا و درمان نومید شده است این گمان در وی تقویت می شود که مرگ را گریزی نیست و درنهایت وقتی چشم او بر برزخ و جهان دیگر گشوده می شودو به سخنی بهشت و یا دوزخ را می نگرد یقین می کند که دیگر راه بازگشتی نیست. (قیامت آیه 28)
حالا دیگر زمانی است که می بایست با مال و فرزند و دنیا و اهل و عیال خداحافظی کند و همه آن چه را گرد آورده است بگذارد و به تعبیر قرآن فراق و جدایی میان ایشان می افتد.
در این زمان پاهای محتضر در کنار هم گرد می آید و انسان به خود می پیچد و دیگر نیروی حیات و زندگی در پاهای او نیست تا آن را نگه دارد. (قیامت آیه 29) از این روست که گفته می شود جان از پای وی بیرون رفته است. البته به این معنا نیز است که محتضر وضعیت بسیار سختی را در آن هنگام دارد و نمی تواند خود را نگه دارد و پیچش پا در حقیقت نهایت خواری و ناتوانی انسان است.
فرشتگان بر بالین وی حاضر می شوند و توفی و جان گرفتن وی را آغاز می کنند. (انعام آیه 61 و سجده آیه 11) البته در قرآن برای کافران و مومنان دو گونه حالت مختلف از حضور فرشتگان ترسیم می شود؛ زیرا در آن هنگام ستمگران و کافران حالاتی بسیار بد و سختی را می گذرانند و به خوارترین شکل جان می دهند. (نحل آیه 28 و نیز انعام آیه 93) در حالی مومنان و نیکان در حالت بشارت و مژده به سوی خداوند می روند. (نحل آیه 32)
در آیات قرآنی توضیح داده شده است که هنگام مرگ منافقان و کافران، فرشتگان مامور، بر صورت و پشت های آنان می زنند (محمد آیه 27 و انفال آیه 50) بر صورت ایشان می زنند تا بنگرند که چه در پیش رو دارند و بر پشت ایشان می زنند که بر دنیا تمایل داشته و آن را اکنون می بایست رها سازند.
در آیات قرآنی آمده است خداوند به مومنان بشارتی می دهد که در دنیا و آخرت ازآن بهره مند شده اند. (یونس آیه 64) در روایت است که مراد از بشارت دنیای ایشان، رویاهای نیکویی است که مومن می بینند و بشارت در آخرت بشارت در زمان مرگ است. (من لایحضره الفقیه ج 1 ص 152)
در حالت احتضار دیگر توبه پذیرفته نمی شود و اگر امید به بازگشتی بوده تا زمان احتضار است. از این رو توبه فرعون سودی به حال وی نداشته است(یونس آیه 90 و 91) قرآن در آیه 18 سوره نساء توضیح می دهد که در این هنگام که حقیقت مرگ و زندگی روشن می شود دیگر توبه را تاثیری نیست.
در این زمان درخواست تاخیر مرگ و بازگشت به دنیا معنا و مفهومی نخواهد داشت؛ زیرا اجل قابل تغییر نیست و نمی توان آن را پس و پیش کرد.
قرآن کریم از اقرار برخی ستم گران به کفر خویش در هنگام مرگ خبر می دهد که این بیانگر آن است که در آن حالت انسان به وضعیت و موقعیت خود آگاه شده و می داند که در چه جایگاهی است و پرده ها کنار می رود و چیزی به نام غیب باقی نمی ماند. از این رو به حقیقت اعتراف می کند به اینکه کافر بوده و بر خود سرزنش می فرستد. حتی عده ای از ستمگران خواهان بازگشت به دنیا و بازسازی اعمال و رفتار و اندیشه های خویش می شوند ولی این اعتراف در هنگام دیدن حقیقت و در زمان مرگ سودی به حال ایشان نخواهد داشت. (اعراف آیه 37 و مومنون آیه 99 و 100).
قرآن هم چنین بیان می کند که مرگ همزمان می شود با آشنایی با وضعیت جدید و این که به بهشت و یا دوزخ در می آید هر چند که این بهشت و دوزخ برزخی باشد. ولی حال او بر وی آشکار می شود و احتضار و مرگش با عذاب و آسایش او پیوند می خورد. (یس آیه 36 و نیز نوح آیه 25 و غافر آیه 46).