معاد شناسی
مرگ و جاودانگی در نظر ابنسینا
شیخالرئیس انسان را موجودی دو رکنی میداند که یک رکنش بدن مادی و رکن دیگرش نفس یا روح مجرد است. از این رو سعی کرده به این مسئله که نفس چیست و چرا غیر از بدن مادی میباشد و وجودی مجرد دارد بپردازد و هم از جهت تجربی و هم از جهت عقلانی در باب مرگ و ضرورت آن بحثهای متعددی را مطرح میکند و در مورد مرگ و معاد بررسیهای خاصی دارد و به نتایج قابل توجهی نیز دست پیدا کرده است.
چگونگی تعلق نفس به بدن
سؤالی که مطرح میشود این است که تعلق نفس به بدن آیا به صورت حال و محل است یا به صورت ظرف و مظروف؟ ابن سینا در این مورد معتقد است که نفس همواره مجرد بوده و مجرد هم باقی میماند و نفس هم در حدوث و هم در بقا روحانی و مجرد است. نفس حقیقتی است که از ماورای طبیعت پائین آمده و پس از اینکه مدتی در بدن ماند، دوباره از بدن جدا میشود و مجرد میماند. اما سؤالی پیش میآید و آن اینکه ابن سینا نفس را در روحانیت قدیم میداند و یا معتقد است که با حدوث بدن حادث میشود؟ وی معتقد است که نفس قبل از حدوث بدن وجود نداشته.
وی در این رابطه میگوید: «این طور نیست که ارواح آدمیان جدای از ابدان باشد، چون اگر نفوس آدمی که وحدت نوعی دارند، قبل از ابدان نوع واحد در واحد بوده است و اگر معتقد نباشد دیگر نمیتواند متکثر شوند و تکثرشان ممتنع است (زیرا تکثر مربوط به ماده است) و اگر تکثیر پیدا کنند و یا به جهت ماهیت آنهاست و یا به جهت نسبتی است که با ماده پیدا میکنند، اگر نفوس آدمی پیش از ابدان موجود باشند، چگونه در قبل دارای کثرت بودهاند؟ اگر بگوییم قبل از بدن نفوس یکی بودهاند و بعد اضافه به بدن متکثر شدهاند این سخنی باطل است، چون لازم میآید یک شیء واحد که هیچگونه ضدی ندارد قابلیت انقسام پیدا کند، در حالی که نفوس مجرد و غیرمادی هرگز قابلیت انقسام ندارند.»(1) پس نفس انسان موجود مجردی است که با رسیدن و رشد بدن، به میزانی از استعداد، از طرف مبانی عالیه، در بدن متعلق میشود و در مقام فعل محتاج است و میخواهد بدن را تدبیر کند و افعالش را به وسیله بدن انجام دهد. به هر حال ابن سینا در افکار خود از جمله این مسئله کاملاً ارسطویی است اما در آثار اواخر عمرش نظریاتی منطبق با تئوریهای افلاطونی ارائه کرده که این آثار عبارتند از: داستان حی بن یقطان، قصیده عینیه و نمط آخر اشارات.
ابن سینا در قصیده عینیه، یک افلاطون مسلمان است؛ زیرا تعلق و سابقه روح را با نظریات افلاطون منطبق میکند و در مرحله جدا شدن و رجوع روح با موازین اسلام هم سو میشود. به هر حال در این مورد تفاسیر مختلفی وجود دارد. برخی چون هانری کربن معتقدند چون ابن سینا اواخر عمرش متحول شده، آثار و رسالههای متفاوتی بر جای گذاشته است، برخی هم میگویند او هیچگاه از عقاید خود برنگشته و فقط برای ارائه نظریات گوناگون در آن مباحث آنها را اینگونه مطرح کرده است.
ارتباط نفس و بدن
ابن سینا معتقد است که نفس، جوهر کاملاً مجرد، مفارق و بسیطی است که با حدوث بدن حادث میگردد و در بدن قرار میگیرد، لکن با بدن اتحادی نظیر اتحاد ماده و صورت پیدا نمیکند. نفس فقط چند صباحی که در دنیاست تعلقی تدبیری به بدن دارد و بدن آلت و ابزاری است جهت اعمال و افعال او. از آنجایی که ابن سینا نسبت بین نفس و بدن را نسبت صورت و ماده نمیداند، به اعتقاد او تعریف نفس به «کمال» از تعریف نفس به «صورت» برتر است. نفس متعلق به بدن میباشد در حالی که صورت منطبق در ماده است. اگر نفس را منطبع در بدن بدانیم معنایش این است که هر جزئی از نفس بر هر جزئی از بدن منطبق میباشد و با انقسام بدن، نفس هم منقسم میگردد، در حالی که نفس انسان حقیقت مجرد و غیرمنقسمی است. بنابراین تعریف نفس به صورت جامع، نفس انسان نمیباشد، بلکه فقط نفوس منطبعه (نباتی، حیوانی) را دربرمیگیرد.(2)
از سوی دیگر بنا بر عقیده ابن سینا، تعلق نفس به بدن، تعلقی عرضی است و نه ذاتی. در واقع نفسیت نفس چیزی خارج از ذات و حقیقت نفس میباشد. لذا تعریف نفس به کمال بدن مبین حیثیت ذات نفس خواهد بود، بلکه بیانکننده حیثیت اضافی و تعلقی آن است به همین علت بررسی این جوهر مجرد به لحاظ تعلق آن به بدن مربوط میشود به علم طبیعیات، در حالی که بررسی این جوهر مجرد به ذات مجردش مربوط به علم الهیات است.
بنابراین معلوم میشود ابن سینا نفس و بدن را در دو جوهر متغایر دانسته و نسبت آن دو را فقط در حد تدبیر و تصرف و تعلق عرضی میداند. در مقام تشبیه ابن سینا در برخی موارد نسبت نفس به بدن را مانند نسبت پادشاه به مملکت و کشتیبان به کشتی و حتی در مواردی مرغ به آشیانه میداند. (3)
«حکمت خداوند را نظاره کن که چگونه به وسیله اصول و پایههایی مزاجهای مختلفی را ساخته و هر مزاجی را برای پستترین انواع قرار داده و بهترین مزاج را که معتدلترین آن است برای نفس انسانی قرار داده است تا اینکه نفس ناطقه در آشیانه خود قرار گیرد.»(4)
خواجه نصیرالدین طوسی در شرح این فقره از عبارات شیخ میگوید: «در بیان شیخ استعاره لطیفی است مبنی بر اینکه نفس مجرد است و نسبتش به مزاج، نظیر نسبت پرنده به آشیانهاش میباشد.»(5)
گرچه وی نسبت نفس و بدن را مغایر دانسته، اما نه تنها منکر تأثیر متقابل نفس و بدن نیست، بلکه با تأکید فراوانی در تأثیر و تأثر متقابل نفس و بدن سخن گفته است.
وی در فصل چهارم از مقاله چهارم نفس شفا میگوید: «افعال و احوال نفس، در نسبت با بدن اقسامی دارد به این قرار: بعضی از احوال اولاً و بالذات مربوط به بدن است اما از آن حیث که بدن دارای نفس میباشد مانند خواب و بیداری، صحت و مرض، برخی احوال اولاً و بالذات مربوط به نفس است اما از آن حیث که در بدن است و به بدن تعلق دارد مانند تخیل شهوت، غضب، غم، هم، حزن و آنچه مانند اینهاست و بعضی احوال به طور مساوی مربوط به هر دو است.» ابن سینا در نمط سوم اشارات و تنبیهات بعد از این که مغایرت نفس با بدن اثبات شد درباره اوصاف نفس که جوهر یگانه و واحدی است و شایبه کثرت در آن راه ندارد و اصل انسان همین حقیقت میباشد و این حقیقت دارای فروعی است که در اعضای بدن پراکنده میباشد.
وی سپس به تأثیر و تأثر نفس و بدن تصریح مینماید که: «هرگاه چیزی را به وسیله اعضای بدن احساس کنی یا تخیل نمایی یا غضب کنی، ارتباط و علاقهای که بین نفس و قوای جسمانی نفس است، باعث ایجاد حالتی در تو میشود که افعال صادره به تدریج در تو ملکه میگردد و به راحتی میتوانی آنها را انجام دهی، کما این که عکس آن نیز واقع میشود، یعنی این که یک هیأت نفسانی در قوای جسمانی و اعضای بدن تأثیر میگذارد. توجه کن که وقتی درباره خداوند و جبروت او فکر میکنی چگونه پوستت میلرزد و موی بدنت راست میشود.» (6)
کیفیت و ضرورت مرگ
ابن سینا در آثار خود به توجیه مرگ و ضرورت آن میپردازد و دلایلی در این مورد ذکر میکند. شیخالرئیس، مرگ را توقف قوه غاذیه انسان میداند و مرگ را در نتیجه اختلال اعضای بدن و قوای آن میداند. ابن سینا میگوید: اگر مرگ رخ ندهد و افراد بشر جاوید بمانند، مادهای که ابدان از آن ساخته میشود تمام میشود و دیگر هیچ فرد انسانی به وجود نمیآید و اگر هم به وجود آید، جایی برای زندگی و حیات برای او دیگر نیست و وجود سابقین برای ایجاد شرایط وجود لاخفین ضروری است.
اگر مرگ ضروری نباشد فلسفه ادیان متزلزل میشود زیرا ادیان آمدهاند یک سری اعمال و لذایذ بشری را محدود کنند، اگر مرگی نباشد برقراری عدالت و داوری بین خوبان و بدان در این دنیا فایدهای ندارد، زیرا پاداشها و عقوبتهای دنیایی در مقابل خوبیها و بدهیهای نفسانی برابری نمیکند. حقیقت مرگ از نظر وی همانا مفارقت نفس از بدن است به صورتی که نفس فاسد نمیشود بلکه فسادی هم اگر باشد فساد ترکیب اجزای بدن است و جوهر نفس یا همان ذات انسانی باقی و پایدار است. (7)
منبع: روزنامه - ایران
بررسی مسئله مرگ در اندیشه علامه جعفری
مقاله «مرگ در اندیشه علامه جعفری»، نوشته «عبدالله نصری» در آخرین شماره از فصلنامه علمی ـ پژوهشی «قبسات» منتشر شده است. به گزارش خبرگزاری قرآنی ایران (ایکنا)، نویسنده این جستار بر آن است تا مسئله مرگ را در نگاه علامه جعفری مورد واکاوی قرار دهد. نگارنده معتقد است، مرگ یکی از بزرگترین معماهای حیات بشری است که در طول تاریخ همواره مورد توجه متفکران بوده است. به اعتقاد نگارنده، فلسفه مرگ و ریشهیابی اضطراب ناشی از آن، از جمله مسائلی است که گفتوگوهای بسیاری را برانگیخته است. در میان متفکران اسلامی علامه محمدتقی جعفری از جمله شخصیتهایی است که تأملات بسیار در باب مرگ دارد. از نظر وی برداشتهای مختلفی از مرگ وجود دارد که برخی از آنها مثبت و برخی نیز منفی است. این برداشتها در تلقیهایی ریشه دارد که آدمی به فلسفه آفرینش و معنای زندگی دارد. نصری مینویسد: بدون دستیابی به فلسفه حیات نمیتوان بر داشت درستی از مرگ داشت. از همین رو، علامه جعفری میان معنای زندگی و مرگ رابطه عمیقی برقرار میسازد و جعفری با تقسیم حیات به معقول و طبیعی محض، منفی و ناپذیرفتنی میداند. از نظر وی بدون تفسیر انسان و هستی نمیتوان معنای درستی برای مرگ یافت. گوشسپاری به مرگ و برقراری رابطه مثبت با آن، فرع بر نوع نگاه به عالم و آدم است. وی میآورد: به باور جعفری، گوشفرا دادن به ندای مرگ سبب میشود تا آدمی اصالت پیدا کند. در همین جاست که وی هماهنگ با فیلسوفان اگزیستانس به ویژه هیدگر، توجه جدی به مرگ را در ارتباط با اصالت آدمی میداند. به زعم مؤلف، از نظر علامه جعفری، تأمل در باب گذر عمر برای آدمی، گاه اضطرابآور است که با دگرگونیهای درونی میتوان بر آن غلبه کرد. وی همچنین تحلیلهای عمیقی در زمینه شهادت و ارزش آن دارد. از جمله آنکه عظمت شهادت را در ارتباط با مطلوبیت حیات و هدف شهادت تفسیر میکند. آخرین شماره فصلنامه علمی ـ پژوهشی «قبسات» در حوزه فلسفه دین و کلام جدید با صاحب امتیازی و مدیر مسئولی «علیاکبر رشاد» و سردبیری «محمد محمدرضایی» روانه بازار نشر شد. |
بررسی براهین عقلی اثبات حیات پس از مرگ
مقاله «براهین عقلی اثبات حیات پس از مرگ»، نوشته «محمد محمدرضایی» در آخرین شماره از فصلنامه علمی ـ پژوهشی «قبسات» منتشر شده است. به گزارش خبرگزاری قرآنی ایران (ایکنا)، مؤلف در این نوشتار بر آن است تا براهین عقلی اثبات پس از مرگ انسان را بررسی کند. براهینی که در این نوشتار مورد بررسی قرار گرفته است، عبارت است از: برهان فطرت، برهان معقولیت، برهان عدالت، برهان حکمت، بهان تجرد روح، برهان اخلاقی. به زعم نگارنده به طور کلی این براهین را میتوان به دو بخش تقسیم کرد؛ براهینی که برای اثبات حیات پس از مرگ، از خدا و صفات او کمک میگیرند؛ مانند قرائتی از برهان فطرت، برهان عدالت و برهان حکمت و دیگری براهینی که مستقیم و بدون کمک گرفتن از خدا و صفات او میتوانند حیات پس از مرگ را اثبات کنند؛ مانند برهان معقولیت، برهان اخلاقی و برهان تجرد روح. نگارنده مینویسد: در برهان فطرت، از فطرت جاودانخواهی انسان و در برهان عدالت، از عدالت خدا و در برهان حکمت، از حکیم بودن خدا حیات پس از مرگ اثبات شده است. در برهان معقولیت، عقل حکم میکند که اعتقاد به حیات پس از مرگ از اعتقاد نداشتن بدان، معقولتر است. در برهان اخلاقی از حکم اخلاقی و در برهان تجرد روح، از فناناپذیری روح، حیات پس از مرگ اثبات شده است. در این نوشتار تمامی این برهانها تجزیه و تحلیل شدهاند. نویسنده یکی از براهین اثبات حیات پس از مرگ را، تجرد روح عنوان کرده و مینویسد: این برهان بر دوگانه انگاری انسان مبتنی است؛ یعنی انسان مرکب از نفس و (یا روح) و بدن است. حقیقت واقعی انسان به نفس است که مجرد و غیر مادی و در نتیجه، فناناپذیر است که با مرگ و فساد بدن، به حیات خود ادامه میدهد. این برهان (تجرد روح) بر دوگانه انگاری انسان مبتنی است؛ یعنی انسان مرکب از نفس و (یا روح) و بدن است. حقیقت واقعی انسان به نفس است که مجرد و غیر مادی و در نتیجه، فناناپذیر است که با مرگ و فساد بدن، به حیات خود ادامه میدهد به اعتقاد وی، فنا ناپذیری نفس نسبت به بدن است، و گرنه تمامی پدیدهها و ما سوی الله ممکنالوجودند که وجود آنها به خداوند وابسته است و اگر او اراده کند، تمامی موجودات معدوم میشوند. اما چه دلایلی بر دوگانه انگاری نفس و بدن وجود دارد؟ ما آشکارا در مییابیم موجودی وجود دارد که بدن متعلق به اوست و به رغم دگرگونیهای بدن از ثبات خاصی برخوردار است و نیز امری بسیط و تقسیمناپذیر است. در ادامه میآورد: همچنین در مییابیم که چنین موجودی، همواره بدون کمک بدن به تفکر و اندیشه میپردازد. از این رو، رنه دکارت، فیلسوف بزرگ فرانسوی در انسان به دو جوهر بدن و نفس با دو صفت متمایز قایل است؛ صفت بدن امتداد و صفت نفس فکر است. بر تجرد و غیر مادی بودن نفس، دلایل زیادی اقامه شده است، به گونهای که حاج ملاهادی سبزواری، فیلسوف بزرگ اسلامی در کتاب «شرح منظومه» 12 دلیل بر تجرد نفس آورده است. این دلایل همگی برآنند که نفس آدمی از ویژگیهای مشترک ماده برخوردار نیست. در این نوشتار تنها به یکی از دلایل تجرد نفس اشاره شده است. |