سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
خود رأی، در خطا و اشتباه فرو می افتد . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: جمعه 03 دی 21

آرزوی مرگ از نظر مکاتب مختلف

ابتدا باید خود مرگ را قطع نظر از خصوصیات دیگر درنظر بگیریم. آیا مرگ فی حد ذاته یک امر مطلوب و یک امر آرزویی است که هر کس اعم از اولیاءالله و غیر اولیاءالله باید آن را امری مطلوب و محبوب بداند یا نه؟ این خودش مسأله ای است. در اینجا چند مکتب وجود دارد. مکتبهایی در دنیا بوده اند و الان هم به شکل دیگری وجود دارند که معتقدند مرگ فی حد ذاته برای هر فردی باید امری مطلوب و مورد آرزو باشد، چرا؟ زیرا این مکتبها معتقدند رابطه انسان با جهان رابطه زندانی است با زندان، یا به تعبیر دیگر رابطه روح با بدن رابطه زندانی است با زندان، رابطه ""در چاه افتاده"" است با چاه، رابطه مرغ است با قفس.
انسان از همان اولی که به دنیا می آید که کم و بیش می توان گفت حرف افلاطون هم چنین است یک مرغ ساخته و پرداخته شده عالم ملکوت است. بعد این مرغ را در اینجا در قفس زندانی کردند. معلوم است وقتی یک انسان آزاد به زندان می افتد خروج از زندان باید یک امر آرزویی برای او باشد. اگر رابطه انسان و جهان اینچنین باشد آیا مردن تأسف دارد؟ اینکه در زندان باز شود و زندانی از زندان بیرون بیاید که تأسف ندارد، به چاه افتاده را از چاه بیرون بکشند و یا مرغ را از قفس آزاد کنند که تأسف ندارد.

چنین مکاتبی مخصوصاً در دنیای قدیم وجود داشته است. مانی این مدعی پیغمبری معروف که ضمناً انسان نابغه ای هم بوده است چنین فلسفه ای داشت. او براساس همین فکر و فلسفه، مرگ را برای هر کس فی حد ذاته امری مطلوب می دانست. در این مکتب برای هر فردی بدون استثنا مرگ باید یک امر آرزویی باشد، چرا که این فرد و آن فرد ندارد، همه روحهای مردم مرغهای در قفس است و زندانیهای در زندان.
این مکتب براساس دو اصل است: یکی جاودانگی روح و دیگر اینکه روح انسان قبل از اینکه به این دنیا بیاید یک موجود ساخته و پرداخته کاملی بوده و در این دنیا نقص پیدا کرده و بازگشت او بازگشت به کمال اول است. مکتب دیگری که درست نقطه مقابل این مکتب است و مکتبی مادی است می گوید حیات و زندگی در همین دنیا شروع می شود و به همین دنیا هم پایان می پذیرد، مرگ نیستی است و حیات، هستی. هستی بر نیستی و بود بر نبود در هر شکلی ترجیح دارد، زندگی به هر شکلی بر مرگ به هر شکلی ترجیح دارد. اصلاً ""بود"" نمی تواند از ""نبود"" کمتر باشد و نیستی نمی تواند بر هستی ترجیح داشته باشد.
مرگ در مکتب مانی ارزش صددرصد مثبت داشت و در این مکتب ارزش صددرصد منفی دارد. پهلوان را زنده خوش است، پهلوان باید زنده بماند. اصل اول زنده ماندن است، هر چیز دیگر در درجه بعد است.

از جالینوس نقل می کنند که گفته است من زندگی به هر شکل را بر مرگ ترجیح می دهم، فقط من زنده باشم و نفسم بیرون بیاید. مولوی به این شکل نقل کرده که جالینوس گفته است اگر راه زنده ماندن من منحصر در این باشد که مرا در شکم یک قاطر کنند و سرم را از زیر دم قاطر بیرون بیاورند تا نفس بکشم، من این طور زندگی را بر مرگ ترجیح می دهم، چون بالاخره زندگی، زندگی است و مرگ، مرگ است. دیگر کیفیت زندگی برای او مطرح نیست، اصل زندگی برایش مطرح است.
در این مکتب مسلم است که همیشه زندگی مورد آرزوست و مرگ به هیچ شکل نمی تواند مورد آرزو باشد و ارزش مرگ صددرصد ارزش منفی است. http://www.tahoorkotob.com/page.php?pid=2846


 نوشته شده توسط محمد جوانمردی در چهارشنبه 88/7/29 و ساعت 12:29 صبح | نظرات دیگران()

اختلاف قبض ارواح بر اساس اختلاف ایمان و عمل

افراد مؤمن دارای درجات مختلفند؛ آنها که ایمانشان ضعیف است، ملائکه ای که قبض روح آنها را می نمایند از فرشتگان ضعیف هستند که فقط در هنگام نزع روح میتوانند برآن مؤمن غلبه کنند و او را قبض کنند و ببرند و افرادیکه ایمانشان قوی تر است، دیگر آن ملائکه ضعیف قدرت بر قبض روح آنان را ندارند و ملائکه قوی تر لازم است تا بتوانند بر ارواح آنان غالب آمده و آنها را بربایند. و همچنین بر هر دسته از مؤمنین، هر چه ایمانشان قویتر گردد و روحشان عالی تر شود، ملائکه قوی تری بر آنها غلبه و حکومت می کنند، تا ایمان مؤمن به سرحدی برسد که دیگر ملائکه جزئیه قدرت بر قبض روح او را نداشته باشند. در اینجا خود حضرت عزرائیل که از فرشتگان مقرب است قبض روح میکند و بدون واسطه فرشتگان جزئیه متصدی ربودن ارواح آنها میگردد و آن درجه از مؤمنینی که به مقام مخلصین رسیده باشند، بدست ذات مقدس خود پروردگار عزوجل قبض روح آنها صورت می گیرد. حال باید دید چرا قبض روحی که برای افراد صورت می گیرد مختلف است؟ و آیا چرا قبض روح مردم مؤمن با مردم کافر، مردم شایسته و نیکوکار با مردم نکوهیده و زشت کردار تفاوت دارد؟ چرا برای قبض روح مؤمن بصورت زیبا و برای کافر بصورت کریه و زشت؟ چرا برای قبض روح مردم پاکدل به یک صورت و برای پیمبران به یک صورت عالی، و خلاصه برای انواع و اصناف مردم بصورتهای مختلفه ظاهر می شود؟

از کتاب «جامع الاخبار» روایت شده است که ابراهیم خلیل علیه السلام به ملک الموت گفت: آیا میتوانی با آن صورتیکه روح فاجر را قبض میکنی خودت را بمن بنمائی؟ ملک الموت عرض کرد: تو طاقت و تحمل این را نداری. حضرت إبراهیم علیه السلام فرمود: بلی؛ دارم! ملک الموت عرض کرد: صورت خود را از من بگردان و سپس مرا ببین. حضرت إبراهیم بدین طریق به ملک الموت نظر کرد، ناگهان دید مرد سیاه چهره ای با موهای راست شده و بوی متعفن و با لباسهای سیاه بطوریکه از دهان و از دو سوراخ بینی او دود و آتش زبانه می کشد در مقابل او حاضر است. ابراهیم غش کرده، و سپس به هوش آمد و فرمود: اگر شخص فاجر در هنگام موت غیر از این منظره (صورت تو را بدین کیفیت ) نبیند، هر آینه از نقطه نظر عذاب و شدت برای او کافی است. بنابراین، عزرائیل که میتواند برای قبض روح فاجر خود را بصورتی در آورد که إبراهیم خلیل از هول و هراس او غش کند، طبعا نیز میتواند در هنگام قبض روح مؤمن پاکیزه دل از نقطه نظر جمال و دلربائی خود را به شکلی درآورد که محتضر قدرت تحمل نداشته و از شدت لذت و جذابیت او خود بخود جان تسلیم کند.

زنهای مصری در خور استعداد و توان آنها نبود که جمال یوسفی را تحمل کنند، و همینکه نظرشان بر یوسف افتاد دلباخته شده و دستهای خود را بجای ترنج بریدند و گفتند: حاش لله! این بشر نیست؛ نیست او مگر فرشته ای بزرگوار و عالی رتبه؛ («فلما رأینه أکبرنه و قطعن أیدیهن و قلن حـ"ش لله ما هـ"ذا بشرا إن هـ"ذآ إلا ملک کریم؛ پس چون زنان او را دیدند (حیران وی شده) بزرگش یافتند (و از شدت هیجان) دست های خود را بریدند و گفتند: پاک است خدا! این بشر نیست، این جز فرشته ای بزرگوار نیست» یوسف /31).

اگر جمال ملکی هوش را از سر برباید، جمال ملکوتی چه میکند؟ کافیست که در یک لحظه جان را برباید. بنابراین بعید نیست که بگوئیم برای قبض روح ارواح طیبه، آنقدر عزرائیل با جمال دل آرائی و بوی عطر دل ربائی جلوه میکند که دیگر برای مؤمن تاب و توانی نگذاشته، در یک لحظه مرغ روح او به پرواز در می آید.


 نوشته شده توسط محمد جوانمردی در چهارشنبه 88/7/29 و ساعت 12:27 صبح | نظرات دیگران()

اشتیاق مؤمن و گریز کافر از مرگ

خداوند عزوجل خطاب به یهود می کند: «قُلْ إِن کَانَتْ لَکُمُ الدارُ ا لاْخِرَةُ عِندَاللَهِ خَالِصَةً من دُونِ الناسِ فَتَمَنوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَـ"دِقِینَ * وَ لَن یَتَمَنوْهُ أَبَدَا بِمَا قَدمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَهُ عَلِیمُ بِالظـ"لِمِینَ ؛ ای پیغمبر! به قوم یهود (که مدعی هستند افراد مقرب در نزد خدا بوده و آخرت و بهشت منحصراً در تملک ایشان است ) بگو: اگر سرای جاودانی و بهشت در نزد خداوند فقط برای شماست و برای دیگران از آن بهره ای نیست، پس اگر در این دعوی راست می گوئید تمنی و درخواست مرگ را بنمائید؛ و ابداً آنها چنین تمنائی نخواهند نمود، بواسطه آن اعمال و کردار ستمگرانه ای که به جا آورده و زودتر از خود به جلو فرستاده اند. و البته خدا به ستمگران داناست» (بقره/94 و 95) یعنی آنکه عمل صالح انجام داده و به حقوق دگران تجاوز ننموده و از مقام عبودیت و بندگی خدا منحرف نشده، طبعاً با خدا ربط و آشنائی پیدا نموده است و این انس و ربط موجب گرایش و محبت لقاء و دیدار اوست؛ و چون مرگ عبور برای لقاء و دیدار است پس باید عاشق مرگ باشد، چون عاشقِ محبوب، عاشقِ راهی است که او را به معشوق رهبری کند.

و نیز می فرماید: «قُلْ یَـ"´أَیهَا الذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنکُمْ أَوْلِیَآءُ لِلهِ مِن دُونِ الناسِ فَتَمَنوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَـ"دِقِینَ * وَ لاَ یَتَمَنوْنَهُ أَبَدَا بِمَا قَدمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَهُ عَلِیمُ بِالظـ"لِمِینَ ؛ ای پیغمبر بگو: ای مردمانی که یهودی شده اید! اگر چنین می پندارید که شما فقط اولیای خدا هستید نه سائر افراد مردم، پس تمنی و آرزوی مرگ کنید اگر راست می گوئید! و ابداً چنین تمنائی نخواهند نمود بعلت گناهان و تجاوزاتی که نموده اند و به خود و دیگران ستم نموده اند؛ و خداوند به ظالمین داناست» (جمعه/6 و 7).

آن کسیکه به عالم غرور دل می بندد و عالم هستی را فقط از دریچه چشم شهوت و غضب و استثمار و تعین و حکومتهای ناروا ملاحظه میکند، یعنی در عین جهل فرو رفته و با عالم واقع در همان متن واقعیت فاصله گرفته، از خدا دور شده و سرتسلیم در مقام عبودیت او فرود نیاورده، ابداً عاشق خدا نیست؛ دعوای کاذب دارد. او از اولیای خدا نیست، چون ولی، عاشق مولای خود است. او محب نیست، چون محب مشتاق زیارت و لقای محبوب است. یهود که مدعی هستند فرزندان برجسته آدمند و آنها در قیامت به آتش نمی سوزند مگر ایام مختصری و همان چهل روزی که تمرد حضرت هارون علیه السلام وصی موسی علیه السلام را نموده و گوساله پرست شدند، در این دعوی دروغ می گویند؛ چون آثار محبت در پیکره وجود و در سراسر عمل ظاهر می شود و کردار، معرف صفات و ذات و طرز تفکر است. آنها عاشق دنیا هستند، مشتاق جمع آوری مال و ثروت اند؛ و لذا عاشق هر راهی هستند که آنها را به معشوقشان برساند گرچه قتل نفوس و نهب اموال محترمه باشد. آنها عاشق حیات و زندگی عالم غرورند نه ابدیت و سرمدیت.


 نوشته شده توسط محمد جوانمردی در چهارشنبه 88/7/29 و ساعت 12:25 صبح | نظرات دیگران()
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
درباره خودم

معاد شناسی
محمد جوانمردی
این وبلاگ در مورد معاد ودنیای آخرت و برزخ میباشد که سعی بنده این است که بتوانم به صورت علمی به این مسئله بپردازم . ان شاء الله

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 169
بازدید دیروز: 47
مجموع بازدیدها: 184438
فهرست موضوعی یادداشت ها
آرشیو
جستجو در صفحه

خبر نامه