سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
میان او و حقّ انگاشتن باطل، جدایی می اندازد [امام صادق علیه السلام ـ درباره گفته خدای « بدانید که خداوند میان انسان و دلش جدایی می اندازد» فرمود]
 
امروز: جمعه 03 دی 21

اشکال کافران بر نابود شدن انسان در هنگام مرگ و پاسخ قرآن

آیه در سوره ""الم سجده"" است که از زبان کافران نقل می کند: «و قالواء اذا ضللنا فی الارض ائنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون ؛ گفتند آیا آن وقت که ما در زمین گم شدیم، باز هم بار دیگر خلق می شویم؟ بلکه به لقای پروردگارشان کافرند» (سجده/10). ( در بعضی آیات دیگر، کفار تکیه شان روی این مسأله است که مگر می شود یک استخوان پوسیده را دو مرتبه آورد زنده اش کرد؟ «و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحیی العظام و هی رمیم؛ و برای ما مثلی زد در حالی که خلقت خود را فراموش کرد، گفت چه کسی این استخوانهای پوسیده را زنده می کند؟» یس/78).

در این آیه صحبت نابودی شخصیت است، می گوید مردیم، نیست شدیم، گم شدیم. نیست دو مرتبه بر می گردد؟ نیست را دو مرتبه خلق می کنند؟ به نظر می رسد این آیه با آیات دیگر از نظر اشکال کفار این تفاوت را دارد که آن اشکال آنها را نقل می کند که تکیه شان بیشتر بر عدم بقای شخصیت و نیست شدن است، نه مشکل بودن زنده کردن این مرده که خاک و استخوان است، می گوید ما گم شدیم، نیستیم، اصلا ما را نمی شود پیدا کرد.

قرآن اینجا چه جواب می دهد؟ در آنجاها می گوید خدا قادر است این ذراتی که شما می گویید جمع کند یا این ذرات را از نو زنده کند، ولی اینجا که صحبت از گم شدن و سلب شخصیت و نیستی است جوابی می دهد که به حسب ظاهر به این ایراد نمی خورد. آنها می گویند: «ء اذا ضللنا فی الارض ائنا لفی خلق جدید»، آیه می گوید: «قل یتوفیکم ملک الموت الذی وکل بکم؛ بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده، جانتان را می ستاند» (سجده/11).

شما گفتید ما که گم شدیم و نیست شدیم، دو مرتبه از نو ایجاد می شویم؟ به اصطلاح اعاده معدوم می شود؟ بگو شما گم نمی شوید، شما را ملک الموت (که موکل به شماست) تحویل گرفت، یعنی اشتباه کردی که خیال کردی آن چیزی که گم شده تو آن هستی، گیرم گم شدی، آن چیزی که تو فکر می کنی گم شده، آن تو نیستی، تو آن چیزی هستی که ملک الموت گرفت و برد، و الا این جواب اصلا به آن ایراد نمی خورد.


 نوشته شده توسط محمد جوانمردی در چهارشنبه 88/7/29 و ساعت 12:35 صبح | نظرات دیگران()

ارتباط مؤمن با خداوند سبب اشتیاق اوست به مرگ

اگر به مؤمن که ربط با خدای خود پیدا کرده و در اثر تهذیب نفس و تزکیه اخلاق به مدینه فاضله رسیده، و از ظاهر عالم غرور به باطن دار خلود هجرت کرده، و با موجودات عالم تجرد و معنی به علت عبودیت خدا مربوط گشته، و در اطاعت فرمان خدا در صیقل زدن نفس اماره بسوء با گذشت و ایثار و انفاق و اطعام و جهاد و صلاة و صیام و انصاف با خلق و احسان و دستگیری از مستمندان و غیره کوتاهی نکرده است؛ اگر بگویند: در یک روز دیگر یا مثلاً در یکساعت دیگر می میری در پاسخ می گوید: الحمدلله، از اینجا رخت بر می بندم به مُلک خلود، و از غرور به عالم ابدیت، و از سراچه حدود به عوالم لایتناهَی، و از خارج حرم به داخل حرم لقاء احرام می بندم و جان خود را در قدم محبوب ازلی فدا می کنم.

این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست *** روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
روزها حرف من اینست و همه شب سخنم *** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود *** به کجا می روم آخر ننمائی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک *** دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست *** به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم *** آنکه آورده مرا باز برد در وطنم
(پایان دفتر چهارم «مثنوی» میرخانی ص420)

در آنجا عالم فضای واسع است، عالم عظیم است. غصه نیست، خستگی نیست، مرض اعصاب نیست، دغدغه نیست، دشمن نیست، تهدید نیست. آنجا عالم حیات است، حیات محض است، مرکز نشر حیات به عوالم است، جمال مطلق است، تلؤلؤ نورانیت موجودات پاک و مجرد است، ارواح پاک فرشتگان و انبیاء و ائمه و اولیای خداست. آنجا معدن عظمت و عز قدس است، و نور محض و عرفان خالص است لذا مؤمن هیچ نگرانی ندارد بلکه از چنین مرگی استقبال میکند و پیشواز میرود. اگر فرضاً مؤمنی در دنیا در نهایت آسایش و اُبهت و عظمت زیست کرده و تمام انواع جمال و اقسام لذات شرعیه برای او میسور بوده است به او بگویند می میری، باز خوشحال می شود زیرا می گوید: «وَ الاْخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقَی"؛ حال آن که آخرت بهتر و پایدارتر است» (الاعلی/17). آن عالم لقاء و عرفان است، آنجا محل ادراک حقائق و کشف دقائق بدون پرده و حجاب است لذا با إخبار به مرگ، زود حرکت می کند و سبک و سبکبار میرود و اگر فرضاً کافری که رابطه خود را با باطن و معنی قطع کرده است، تمام اقسام مصائب و بلاها و رنجها و مرض ها و فقرها و تنگدستیها به وی رو آورده باشد، به او بگویند می میری راضی نمی شود؛ زیرا می داند در جائی می رود از اینجا تنگ تر و سخت تر و تاریکتر و ناخوشایند تر؛ چون در آن عوالم غریب است، غریب محض.

باطن مؤمن از ظاهرش بهتر، و باطن کافر از ظاهرش آلوده تر است. مؤمن آرزوی لقای خدا را دارد، و راه برای او باز است. زیرا می بیند نتیجه زحمات عمرش در این راه، در ناموس عالم هستی ضایع و باطل نشده، و اینک که پا از این مرحله بیرون گذارَد همه در مقابل دیدگانش مهیا و آماده است. مزد و ثواب، اجر و پاداش، بهشت و رضوان، لقاء حضرت محبوب، همه و همه حاضرند؛ آنچه در دنیا برای او مخفی بوده در اینجا آشکارا شده است. و همین پرده و حجاب تن که تا اندازه ای ولو فی الجمله مانع از رسیدن به اقصی مراتب تجرد بود از بین میرود و با مرگ، خود را در آغوش خوشبختی و کامیابی از جمال حضرت ازلی می بیند، و در آن لقاء و وصل ممتد و سرمد بسر میبرد، لذا همانند شب زفاف و عروسی و لَیلة الوصال است. حافظ گوید:

روز هجران و شب فُرقت یار آخر شد *** زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود *** عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
صبح امید که شد معتکف پرده غیب *** گو برون آی که کار شب تار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کُلَه گوشه گل *** نخوت باد دی و شوکت خار آخر


 نوشته شده توسط محمد جوانمردی در چهارشنبه 88/7/29 و ساعت 12:34 صبح | نظرات دیگران()

آرزوی مرگ از نظر اسلام و قرآن

مرگ برای بعضی از انسانها یک امر آرزویی است و برای بعضی از انسانهای دیگر امری ضدآرزوست. بعضی از انسانها حق دارند که مرگ را آرزو کنند، ولی آرزوی مرگ برای بعضی از انسانهای دیگر ضدمنطقی است. این مکتبی است که از یک طرف قائل به جاودانگی روح است و می گوید انسان با مرگ فانی نمی شود ولی از طرف دیگر مثل مکتب مانی نمی گوید که انسان قبل از اینکه به این دنیا بیاید کامل بود و موجود کاملی را آوردند و در اینجا زندانی کردند و انسان فقط باید زندانش را بشکند و برود. متأسفانه در تعبیرات شعرای ما از این نوع تعبیرات زیاد آمده با اینکه مقصودشان این نبوده است. قفس شکستن و زندان شکستن و از چاه بیرون آمدن در تعبیرات شعرای ما زیاد آمده است با اینکه تابع مکتب مانی نبوده اند.

این مکتب بر این اساس است که روح یک امر جاودانه است ولی معتقد نیست که روح انسان به صورت یک موجود کامل بود و او را مثل یک زندانی به زندان آوردند و یک موجود آزاد را در چاه انداخته و یا مرغ آزاد را در قفس کردند، بلکه روح انسان در این دنیا ناقص است، به این معنا که یک امر بالقوه است که قابل تکامل و کامل شدن است، یعنی رابطه انسان با جهان، رابطه کشاورز است با مزرعه و رابطه کودک است با مدرسه، نه رابطه زندانی با زندان. این موجود ضعیف، وجودش از نقطه صفر آغاز شده و باید در این دنیا رشد و تکامل پیدا کند.
دنیا برای انسان مانند مدرسه است برای دانش آموز و مانند مزرعه است برای کشاورز، که در این مدرسه است که باید تکلیف انجام بدهد و به مسؤولیتهای خود متوجه باشد و باید خود را در این مدرسه کامل کند تا وقتی از مدرسه بیرون می آید کامل باشد. یا آن کشاورز کارش در صحرا زحمت کشیدن است، ولی می داند که همین کاشتن و بعد به عمل آوردن محصول است که زندگی ایام سالش را تأمین می کند. اگر می خواهد چه در مدت زراعت و چه در مدتی که در خانه استراحت می کند زندگی خوبی داشته باشد فقط باید عمل کشاورزی را خوب انجام دهد. همچنین می توان گفت مثل انسان با جهان مثل بازرگان است با بازار. بازار برای یک بازرگان به عنوان محل کار و محل به دست آوردن سود محبوب و مطلوب است.

بیشتر تعبیراتی که عرض کردم تعبیرات امام علی علیه السلام است. فرمود: «ان الدنیا... مهبط وحی الله و متجر اولیاء الله؛ دنیا محل فرود وحی خدا؛ و تجارتخانه اولیاء خداست.» (نهج البلاغه، حکمت 131) یا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «الدنیا مزرعه الاخرة؛ دنیا کشتگاه و محل زراعت آخرت است» (کنوز الحقایق، باب دال).

آیا برطبق این مکتب مرگ یک امر آرزویی است یا یک امر ضد آرزوست؟ هیچکدام. برای کسی که در این مدرسه و دانشگاه هیچ کاری انجام نداده است بیرون آمدن از آن که جز عقب افتادن و نمره بد گرفتن حاصلی برای او نداشته، نه تنها یک امر محبوب و مطلوب نیست بلکه مایه سرشکستگی و ملامت است. یا آن کشاورزی که کار نکرده است به قول شاعر حالش چنین است:
هر که محصول خود بخورد و خبید *** وقت خرمنش خوشه باید چید

برای آن کسی که دنیا را به بطالت گذرانده است و نه تنها به بطالت که به فسق و فجور و کارهای بد گذرانده است مرگ هرگز نمی تواند یک امر آرزویی باشد. او نه تنها عمل خوبی به تعبیر قرآن پیش نفرستاده است بلکه هر چه فرستاده، عمل بد است. طبعاً چنین افرادی همیشه باید از مرگ وحشت داشته باشند و مانند جالینوس خواهند بود. آنها گرچه از نظر تئوری و مکتب با او اختلاف دارند ولی در عمل مانند او خواهند بود، یعنی برای چنین آدمی هم در عمل چنین خواهد بود که زندگی به هر صورت ولو بخواهد در شکم استری باشد و سرش از زیر دم استر بیرون باشد بر مرگ ترجیح دارد.
این همان است که می فرماید: «و لن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین؛ ولی به خاطر اعمالی که از پیش فرستاده اند هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد و خدا به (حال) ستمگران آگاه است» (بقره/ 95).

مولوی می گوید:
ای که می ترسی ز مرگ اندر فرار *** آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
زشت روی توست نی رخسار مرگ *** جان تو همچون درخت و مرگ برگ
مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست *** آینه صافی یقین همرنگ روست


می گوید تو که از مرگ می ترسی در واقع از خودت می ترسی، چون مرگ هر کس همرنگ خود اوست، مرگ هر کس مانند آینه ای است که در وقت مرگ چهره شخص را به خودش نشان می دهد. اگر چهره ات زشت و کثیف است، وقتی که آن را ببینی ناچار از خودت وحشت می کنی. بعد می گوید مثل تو مثل همان آدم زشت و کثیفی است که از بیابان می گذشت و در عمرش آینه ندیده بود. آینه ای به پشت افتاده بود. تا آینه را برداشت و طرف دیگر آن را نگاه کرد فوراً آینه را شکست که عجب چیز بدی پیدا کردم! فکر نکرد او خودش است و چیز دیگری در آنجا نیست.
یا تشبیه می کند به مرغی که در قفس است و گربه هایی در اطراف آن کمین کرده اند. وقتی این مرغ می بیند که گربه ها چشمهایشان را به او دوخته اند و منتظرند در قفس باز بشود تا او را بربایند هیچ گاه آرزوی بیرون رفتن نمی کند، چون می داند که باز همین قفس بهترین زندگیها برای اوست و از آن فضای وسیع که در آن، گربه ها انتظار او را می کشند خیلی بهتر است.

برای آن کسی که در جهان بینی اش دنیا برای او مزرعه است و آن کسی که در جهان بینی اش دنیا برای او مدرسه است ولی در این مدرسه خوب عمل کرده، انتقال به آن جهان امری مطلوب است، همان طور که دانشجویی که برای تحصیل به خارج رفته و در آنجا به خوبی درس خوانده و کار کرده و دانشنامه گرفته است آرزوی بازگشت به وطن دارد چون مسؤولیت خود را به حد اعلا انجام داده است. یا مثلاً بازرگانی که به خارج رفته و در آنجا معامله کرده و سود برده است بازگشت به محل زندگی خودش برای او مطلوب است. کسی که برای او انتقال از این جهان به جهان دیگر امری مطلوب است مصداق این شعر حافظ است:

ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم *** راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

مرحوم حاج شیخ عبدالکریم مرجع تقلید زمان خودش بود. من اگرچه خدمت ایشان نرسیده بودم و ده ماه بعد از فوت ایشان بود که ما به قم رفتیم ولی اطلاع کامل داریم که از علمای باتقوای واقعی بوده است، بسیار مرد باحقیقتی بوده است. همان شبی که ایشان ساعت یازده و نیم فوت می کنند که حال ایشان هم به حسب ظاهر هیچ علامتی از فوت نداشته است همین شعر را می خوانده اند:

ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم *** راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

واقعاً هم همین طور است، اگر کسی در دنیا طوری زندگی کرده است که آنچه که پیش فرستاده خیر و برکت است، دیگر برای او دنیا یک زندان است، چون کارهایش را کرده و به قول امروزیها مسؤولیتش را انجام داده است. قرآن کریم نمی گوید اگر تو انسان هستی باید مرگ را آرزو کنی. برای هر انسانی مرگ آرزو نیست. قرآن می گوید تو اگر گناهکار و فاسد و کثیفی، حق داری بترسی، ولی اگر از اولیاءالله هستی مرگ برای تو به صورت یک امر آرزویی درمی آید.


 نوشته شده توسط محمد جوانمردی در چهارشنبه 88/7/29 و ساعت 12:30 صبح | نظرات دیگران()
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
درباره خودم

معاد شناسی
محمد جوانمردی
این وبلاگ در مورد معاد ودنیای آخرت و برزخ میباشد که سعی بنده این است که بتوانم به صورت علمی به این مسئله بپردازم . ان شاء الله

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 148
بازدید دیروز: 47
مجموع بازدیدها: 184417
فهرست موضوعی یادداشت ها
آرشیو
جستجو در صفحه

خبر نامه