سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
ای غایت آرزوی عارفان ! ای فریادرس کمک خواهان و ای محبوب دل های صادقان ! [امام علی علیه السلام ـ در دعایش ـ]
 
امروز: شنبه 03 دی 22

دیدگاه ملا صدرا درباره روح و نفس انسانى  
آنچه براى اهل نظر از فلاسفه اسلامى ثابت‏شده، این است که غیر از اعضاء و جوارح و ابدان مادى، امر دیگرى در باطن انسانها است که منشا احساسات و ادراکات و تعقلات و حرکات و سکنات و فعل و انفعالات ارادى و غیرآنها مى‏باشد و آن همان نفس ناطقه و جان و روان آدمى است.

و این امر نیز مسلم است که منشا ادراکات و تعقلات و احساسات و آثار و خواص دیگر در تمام موجودات یکسان نیست و نیز واضح است که هر یک از موجودات را آثار خاصى است که موجب امتیاز آنها از یکدیگر است. از اینرو نفس ناطقه که روح انسانى است، از نظر فلاسفه مجزا و غیر از روح حیوانى است و غیر از قلب است زیرا قلب و روح حیوانى نوعى از اجسام و اجرام‏اند و با فساد بدن از بین مى‏روند و آنچه باقى مى‏ماند، روح انسانى و نفس ناطقه است.

ملا صدرا (1) معتقد است که روح علوى سماوى از عالم امر است و روح حیوانى بشرى از عالم خلق است و محل روح علوى و روح حیوانى جسمانى بوده، حامل قواى حس و حرکت است (2) . عبارت ایشان در اسفار ج‏4، ص 78 به نقل از کتاب فرهنگ معارف اسلامى به قرار زیر است:

«ان الروح العلوى السماوى من عالم الامر و الروح الحیوانى البشرى من عالم الخلق و هو محل الروح العلوى و مورده و اما الروح الحیوانى جسم لطیف حامل لقوى الحس و الحرکة و هذا الروح لسایر الحیوانات و منه یفیض قوى الحواس و سکن روح العلوى الى الروح الحیوانى و صیره نفسا و یتکون من سکون الروح الى النفس و القلب و اعنى بهذا، القلب اللطیفة التى محلها المضغة اللحمیة فالمضغة اللحمیة من عالم الخلق و هذه اللطیفة من عالم الامر».

مرحوم ملا صدرا در عین حال که میان نفس ناطقه که روح انسانى است، با روح حیوانى و قلب و غیر از اینها فرق و امتیاز گذارده است و لکن آن نوع تفکیک و جدائى که فلاسفه دیگر قائل شده‏اند، قبول ندارد و مى‏گوید:

«روح علوى سماوى از عالم امر است و روح حیوانى بشرى از عالم خلق بوده، محل روح علوى است اما روح حیوانى، جسم لطیف بوده، حامل قواى حس و حرکت است و این روح در سایر حیوانات هم منبع فیضان قواى خاص است و روح علوى در روح حیوانى ساکن شده، آن را متطور به نفس مى‏کند و این نفس از سکون روح به نفس و قلب تحقق پیدا مى‏کند و مراد از قلب همان قلب لطیفى است که محل آن همان قلب گوشتى موجود در بدن انسانى است که از عالم خلق است و آن قلب لطیف از عالم امر است‏».

ملا صدرا معتقد است که خداى تعالى به قدرت خود جرم لطیف روحانى خاصى را آفرید که به نام روح نفسانى و حیوانى و طبیعى ما خوانده مى‏شود به تفاوت درجات آن در لطافت و این روح منبع تمام انفعالات و احساسات جسمانى از آلام و لذات و غیر آنها است و آنچه انسان را از سایر حیوانات جدا و ممتاز مى‏کند، نفس مدرکه کلیات است که نفس ناطقه و در مرتبت کمال، عقل گویند.

مرحوم ملا صدرا نیز مثل سایر فلاسفه قائل به سه امر است:

قلب، روح بخارى، نفس یا روح مجرد و روح حیوانى مرکب روح بخارى است و منشا حیات و حس و حرکت است و در تمام حیوانات هست و در تمام اعضاء بدن حیوانها وجود دارد و روح بخارى مرکب از نفس است که منشا ادراکات کلیه و واسطه براى تعلق نفس ناطقه با بدن انسانها است و در نتیجه روح انسانى امر لطیفى است که دلیل علم و ادراک انسان مى‏باشد (3) . بعضى روح را، نفس ناطقه مى‏نامند و آن دو را مترادف گرفته‏اند (4) و برخى دیگر مى‏گویند: روح محل اوصاف حمیده است و نفس محل اوصاف ذمیمه (5) . و برخى مى‏گویند: «روح عبارت از جبرئیل است چنانکه نقل از معصوم شده که فرموده است: «الروح ملک من ملائکة الله‏» (6) . و برخى دیگر مى‏گویند:

«روح جوهر مخلوقى است که الطف مخلوقات است (7) . و بعضى دیگر روح و حیات را یکى دانند» (8) . پس معلوم شد که نفس ناطقه که روح انسانى است از نظر فلاسفه مجزا و غیر از روح حیوانى است و غیر از قلب است، زیرا قلب و روح حیوانى نوعى از اجسام و اجرامند و با فساد بدن از بین مى‏روند و آنچه باقى مى‏ماند، روح انسانى است زیرا روح بخارى بنابر تعریفى که شد، جسم حار لطیفى است که از لطائف اخلاط چهارگانه حادث مى‏شود و بدن، قشر و غلاف آن است و روح بخارى، روح نفسانى و حیوانى و طبیعى است و حامل قواى حیوان و نبات است و منبع آن قلب مى‏باشد و روح بخارى را روح غریزى هم گفته‏اند (9) . حاصل کلام این که لفظ روح داراى معانى متعددى است، روح در کتب اطباء غیر از روح به معناى نفس ناطقه انسانى است و مى‏توان گفت که بحث روح از روح بخارى شروع و به روح القدس و روح الله منتهى مى‏گردد، ملاصدرا از شیخ الرئیس بوعلى سینا نقل مى‏کند که «روح بخارى‏» را «جان‏» گویند و «نفس ناطقه‏» را «روان‏» (10) . روح بخارى چیست؟ روح بخارى جسم لطیف گرم است. که از لطافت اخلاط چهارگانه تن حاصل مى‏شود چنانکه اعضاى بدن از فشردگى و جسمیت اخلاط پدید مى‏آیند و این را روح حیوانى مى‏نامند و حامل قوا است (11) .



پى‏نوشتها:

1) محمد بن ابراهیم بن یحیى شیرازى ملقب به صدرالدین و صدرالمتالهین و معروف به صدرا از اکابر فلاسفه و حکماى اسلامى قرن یازدهم هجرى است، وى علاوه بر تبحر در علم کلام و فلسفه، در حدیث و تفسیر قرآن نیز بارع و ورزیده و صاحب ید بیضا بود، حکیمى فاضل، متاله کامل، عابد و زاهد، محقق و مدقق، بصیر بود، نکات و دقایق تمام فن حکمت را با ذوقى خاص فلسفى حل نمود.
صدرا نزد شیخ بهائى و میرداماد و میرفندرسکى تلمذ کرد و جمعى از بزرگان فلسفه و حدیث نزد وى به تحصیل اشتغال داشتند از جمله آنها مرحوم ملا محسن فیض کاشانى و ملا عبدالرزاق فیاض لاهیجى بود.
وى در فلسفه اشراق تبحرى تمام داشته معضلات این رشته از فلسفه را به دقت موشکافى کرده، برخى از اقوال و عقاید فلاسفه مشائین را با دلیل و برهان مردود ساخته است، مثلا فلاسفه مشاء وجودها را حقایق متباین مى‏پنداشتند، او وجود را که اصل و حقیقت هر چیز است، یک حقیقت واحد مى‏داند و براى آن مراتب متعدد قائل شده که از حیث ضعف و شدت و نقص و کمال باهم فرق دارند; این نظر ملا صدرا با نظر شیخ اشراق متفاوت است زیرا مرحوم سهروردى شدت و ضعف و نقص و کمال را در ماهیت قائل است نه در وجود.
موضوع مهم دیگرى که ملا صدرا در آن ابتکار نشان داده است، فرضیه مشهور به «حرکت جوهرى‏» است، پیش از او اکثریت فلاسفه از آن جمله ابوعلى سینا حرکت را در اعراض جسم طبیعى منحصر مى‏دانستند ملا صدرا جوهر را نیز متحرک اعلام نمود ولى تصریح کرد که تغییرى که در اثر این حرکت در جوهر پدید مى‏آید، تغییرى است اشتدادى و استکمالى و در حقیقت‏به جوهر خدشه‏اى وارد نمى‏آورد و آن را دگرگون نمى‏کند. چنانکه تغییراتى که براى انسان در ادوار مختلف زندگى عارض مى‏گردد، از حیث‏شدت و ضعف کمال انسانیت است نه از حیث‏حقیقت انسان.
ملا صدرا از فرضیه حرکت جوهرى نتایجى چند مى‏گیرد از جمله اثبات معاد جسمانى است.
در کتاب ریحانة‏الادب: ج‏3، ص 418 در حدود 50 کتاب از آثار مرحوم ملا صدرا را نام مى‏برد، ملا صدرا هفت‏بار با پاى پیاده به حج مشرف شد و در مرتبه هفتمى در سال 1050 ه ق در بصره وفات یافت. و هم آنجا مدفون گردید. لفظ «مریض‏» ماده تاریخ وفات او مى‏باشد صاحب «نحبة المقال‏» در تاریخ وفات وى دو بیت‏شعر به زبان عربى چنین سروده است: ثم ابن ابراهیم صدرالاجل‏فى سفر الحج مریض(1050ه ق) ارتحل‏قدوة اهل العلم و الصفاءیروى عن الداماد و البهائى (به منابع زیر مراجعه فرمائید: ریحانة الادب: ج‏3، تالیف استاد علامه میرزا محمد على مدرس ص 419 و 420، چاپ تبریز، چاپخانه شفق، چاپ دوم - روضات الجنات: تالیف مرحوم میرزا باقر موسوى خوانسارى اصفهانى، تحقیق اسدالله اسماعیلیان، تاریخ چاپ سال 1291ه ق ص 120 و 121 و 122 - لغت‏نامه دهخدا ماده صدرا، ص 164 و ماده ملا صدرا ص 1039).

2) اسفار: ج‏4، ص 52،78،116 و 155 - مبدا و معاد: ص 18 - فرهنگ معارف اسلامى: ج‏2، ص 462 تالیف دکتر سید جعفر سجادى ناشر شرکت مؤلفات و مترجمان ایران.
3) در اسفار ج‏4 ص 115 عبارتى چنین در این مقام ذکر کرده است:
«ان النفس لا یتصرف فى الاعضاء الکثیفة العنصریة الا بتوسط مناسب و ذلک الواسطة هو الجسم اللطیف النورانى المسمى بالروح النافذ فى الاعضاء بواسطة الاعصاب الدماغیة‏».
یعنى همانا نفس انسانى در اعضاء بدن عنصرى مادى تصرف نمى‏کند مگر به واسطى مناسب که همان جسم لطیف نورانى است که آن را روح مى‏نامند که در اعضاء و جوارح به واسطه اعصاب مغزى نفوذ مى‏کند.
سپس اضافه مى‏کند:
«فاعلم ان جوهرالنفس لکونه من سنخ الملکوت و عالم الضیاء المحض العقلى لا یتصرف فى البدن الکثیف المظلم العنصرى بحیث‏یحصل منه نوع طبیعى وجدانى الابتوسط مناسب و المتوسط بینها و بین البدن الکثیف هوالجوهر اللطیف المسمى بالروح عند الاطباء(اسفار: ج‏4، ص 116).
یعنى بدان که جوهر نفس از این جهت که از سنخ عالم ملکوت و عالم روحانى محض عقلى مى‏باشد، در بدن مادى تاریک تصرف نمى‏کند به‏طورى که از آن نوع طبیعى وجدانى پیدا شود مگر به توسط واسطه‏اى مناسب بین بدن و بین نفس و آن واسطه جوهر لطیف است که آن، نزد اطباء روح نامیده مى‏شود (خوانندگان مى‏توانند به کتاب فرهنگ معارف اسلامى: ج‏2، ص 463 مراجعه نمایند).
4) اسفار: ج‏4، ص 76.
5) اسفار: ج‏4، ص 76.
6) اسفار: ج‏4، ص 79.
7) اسفار: ج‏4، ص 77.
8) اسفار: ج‏4، ص 77.
9) کتاب فرهنگ معارف اسلامى: ج‏2، ص 464.
10) اسفار: ج‏4، رحلى باب پنجم اواسط فصل آخر ص 61 و عبارت وى چنین است: «و قد ذکره شیخ الرئیس فى بعض رسائله...الخ‏».
11) معرفت نفس دفتر سوم تالیف: حسن حسن زاده آملى: ص 441.



مکتب اسلام-سال 1380-ش1

به نقل از http://balagh.net/persian/kalam/ma_ad/004/01.htm


 نوشته شده توسط محمد جوانمردی در جمعه 88/7/17 و ساعت 11:27 عصر | نظرات دیگران()

نظریه تناسخ<\/h6>نظریه ى تناسخ ارواح, انتقال نفس یا باززایى, مقبولیت گسترده اى داشته و اکنون نیز دارد. شهرستانى در کتاب ملل و نحل مى گوید:
((فرقه اى نیست که در آن تناسخ جایگاه محکمى نداشته باشد.))
و جان ناس نیز مى گوید:
((عقیده ى به تناسخ منحصر به مردم هند نیست, بلکه تمام مذاهب عالم از بدویان وحشى گرفته تا امم متقدم که داراى فرهنگى متعالى مى باشند همه کم و بیش قدمى در راه عقیده به تناسخ برداشته اند.))

اقسام تناسخ<\/h2>تناسخ به دو قسم کلى تقسیم مى شود:
1ـ تناسخ ملکى: به این معنا که نفس آدمى بارها کردن بدن مادى خود به بدن مادى دیگرى وارد شود. آنچه از مکتب هاى مختلف هند گزارش مى شود, ناظر به این معنا تناسخ است.
2ـ تناسخ ملکوتى:به این معنا که نفس با عقاید و افعال خود بدنى مثالى ساخته به صورت آن مجسم شود.
تناسخ ملکى خود به دو قسم تقسیم مى شود:
الف: تناسخ نزولى: به این معنا که نفس بدن مادى خود را راها کرده به بدنى ((نازل تر)) از بدن خود در همین عالم تعلق گیرد;مانند اینکه نفس انسانى پس از مفارقت از بدن خود به بدن یکى از حیوانات منتقل شود.
ب: تناسخ صعودى: به این معنا که نفس بدن مادى خود را راه کند و به بدنى ((شریف تر)) و ((کامل تر)) از بدن قبلى تعلق گیرد. قایلان به تناسخ صعودى معتقدند اولین موجودى که نفس جدیدى را مى پذیرد گیاه است, و مزاج انسانى نفسى را مى طلبد که از درجات گیاهى وحیوانى گذشته باشد. پس در ابتدا هر نفسى بر گیاه افاضه مى شود, و پس از انتقال از مراتب پایین تر به مرحله ى کامل ترین گیاه شایستگى تعلق به بدن نازل ترین موجود حیوانى را مى یابد و پس از طى مراتب مختلف, استحقاق صعود به رتبه ى انسانى و تعلق به بدن او را پیدا مى کند, پس هر انسانى سابقه ى حیوانى و گیاهى دارد .
اگر بدنى که نفس براى بار دوم به بعد مى خواهد بدان تعلق گیرد, بدن انسانى باشد, تناسخ ملکى نسخ و اگر بدن حیوانى باشد مسخ و اگر بدنى گیاهى باشد فسخ و اگر جمادى باشد رسخ نامیده مى شود.

فرق تناسخ ملکى با معاد جسمانى

بنابر تناسخ, نفس مجرد که در کمالات خود فعلیت یافته, در دنیا به بدن جنینى که در نهایت قوه و نقص است تعلق مى گیرد. ولى در معاد, نفس با فعلیت و کمالى که دارد در عالم دیگر به همان بدن دنیوى خود که در معاد به کمال بدنیت رسیده است تعلق مى گیرد.
از این سخن روشن مى شود که ابطال تناسخ به نحوى از مقدمات اثباتاصل معاد یا پاره اى از دلایل آن هم چون برهان عدالت به شمار مىآید. چرا که به نظر قایلان تناسخ, این قانون مانند دیگر قوانین طبیعى عام و ثابت است و از این رو براى اعمال انسانى هیچ گونه قضاوتى وجود ندارد. توبه, انابه, یا شفاعت و یا عفو و غفران از طرف پروردگار معنایى نخواهند داشت. زیرا کارها و اعمال نتیجه ى قهرى و معلول علل و نتایج مقدماتى هستند که رابطه ى بین آن ها در عالم وجود جاویدان, ثابت و برقرار است .

ابطال تناسخ در فلسفه اسلامى

در میان براهینى که فلاسفه ى مسلمان براى ابطال تناسخ ترتیب داده اند, پاره اى مطلق تناسخ و پاره اى دیگر صرفاً تناسخ نزولى یا صعودى را انکار مى کند.
ابطال تناسخ, بنابر اختلاف مبانى در بحث حدوث و قدم نفس و کیفیت ارتباط آن با بدن, متفاوت است .

فلسفه ى مشا<\/h2>مشاییان, که به حدوث نفس باور دارند و معتقدند هرگاه بدن به حد مطلوبى از استعداد برسد, قابلیت پذیرش نفس را پیدا مى کند و از سوى علل مجرى و غیر جسمانى نفس به آن افاضه مى شود, در ابطال تناسخ مى گویند:
الف: چون رابطه ى نفس و بدن, رابطه ى قابل و مقبول است, پس با رسیدن بدن به مزاج مناسب, نفسى حادث مى شود و به آن تعلق مى گیرد; چرا که پیدایش نخستین نفوس انسانى در ابدان خود مستند به همین جهت است. حال اگر نفس دیگرى که در اثر مرگ, بدن خود را رها کرده است بخواهد به آن بدن جدید تعلق بگیرد. لازمه اش این است که دو نفس به یک بدن وابسته باشند و این محال است. زیرا هر نفسى یگانگى خود را شهود مى کند و نفس دیگرى را که در بدن او تصرف کند نمى یابد.
ب: نفس, صورت بدن و مدبر آن است و به همین خاطر ممکن نیست که نفس براى لحظه اى دست از تدبیر بکشد. بنابراین تناسخ باطل است .

فلسفه ى ملاصدرا<\/h2>ملاصدرا با تکیه بر اصل حرکت جوهرى و حدوث جسمانى و بقاى روحانى نفس در ابطال مطلق تناسخ چنین استدلال مى کند که تعلق نفس به بدن یک تعلق ذاتى و ترکیب آن دو ترکیب اتحادى و طبیعى است, نه صناعى یا انضمامى از سیوى دیگر, هر یک از جوهر نفس و بدن با یکدیگر در سیلان و حرکت اند; یعنى هر دو در ابتداى پیدایش نسبت به کمالات خود بالقوه اند و روى به سوى فعلیت دارند. بنابراین تا هنگامى که نفس به بدن عنصرى تعلق دارد, درجات قوه و فعلیت او متناسب با درجات قوه و فعلیت بدن خاص اوست. حال مى گوییم: هر نفسى در مدت حیات دنیوىاش با افعال و اعمال خود به فعلیت مى رسد. به همین خاطر سقوط او به حد قوه ى محض, محال است; همان طور که بدن یک حیوان پس از کامل شدن, دیگر به حد نطفه بودن باز نمى گردد. زیرا حرکت همان اشتداد و خروج از قوه به فعلیت است و حرکت معکوس امرى بالعرض است .
بنابراین, اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن دیگرى در مرتبه ى جنینى و مثل آن تعلق گیرد, ناگزیر بدن در مرتبه ى قوه و نفس در مرتبه فعلیت خواهد بود و چون ترکیب این دو طبیعى و اتحادى است ـ یعنى هر دو به یک وجود موجودند ـ ترکیب بین دو موجود بالقوه و بالفعل محال است .

(دیوانى, امیر, حیات جاودانه, ص 164 ـ 155)<\/h3>
 نوشته شده توسط محمد جوانمردی در جمعه 88/7/17 و ساعت 5:1 عصر | نظرات دیگران()


علائم قیامت

از قرآن کریم استفاده مى شود که بر پایى جهان آخرت, تنها به زنده شدن مجدد انسانها نیست بلکه اساساً نظام این جهان, دگرگون مى شود و جهان دیگرى با ویژگیهاى دیگرى بر پا مى گردد, جهانى که براى ما قابل پیش بینى نیست و طبعاً شناخت دقیقى هم از ویژگیهاى آن نمى توانیم داشته باشیم. و آنگاه همه انسانها از آغاز تا پایان خلقت با هم, زنده مى شوند و به نتایج اعمالشان مى رسند و جاودانه در نعمت یا عذاب مى مانند.
و چون آیات مربوط به این بحث, فراوان است و بررسى آنها به درازا مى کشد از این رو, تنها به ذکر فشرده مضامین آنها بسنده مى کنیم .

وضع زمین و دریاها و کوهها<\/h2>

در زمین, زلزله عظیمى پدید مىآید1 و آنچه در اندرون آن است بیرون مى ریزد2 و اجزاى آن, متلاشى مى گردد,3 و دریاها شکافته مى شوند,4 و کوهها به حرکت در مىآیند5 و درهم کوبیده مى شوند6 و مانند تل شنى مى گردند7 و سپس به صورت پشم حلاجى شده در مىآیند8 و آنگاه در فضا, پراکنده مى شوند9 و از سلسله کوههاى سر به آسمان کشیده, جز سرابى باقى نمى ماند.10

وضع آسمان و ستارگان<\/h2>

ماه11 و خورشید12 و ستارگان عظیمى که بعضى از آنها میلیونها بار از خورشید ما بزرگتر و پر فروغتر است به تیرگى و خاموشى مى گرایند,13 و نظم حرکت آنها به هم مى خورد,14 و از جمله ماه و خورشید به هم مى پیوندند15 و آسمانى که هم چون سقف محفوظ و محکمى بر این جهان, احاطه کرده است سست و متزلزل مى شود16 و مى شکافد و از هم مى درد17 و طومار آن درهم مى پیچد,18 و اجرام آسمانى به صورت فلز مذابى در مىآید19 و فضاى جهان پر از دود و ابر مى شود.2                                                            

 

شیپور مرگ

در چنین اوضاع و احوالى است که شیپور مرگ, نواخته مى شود و همه موجودات زنده مى میرند21 و در جهان طبیعت, اثرى از حیات نمى ماند, و وحشت و اضطراب بر جانها سایه مى افکند22 مگر کسانى که از حقایق و اسرار هستى, آگاهند و دلهایشان غرق معرفت و محبت الهى است .
شیپور حیات و آغاز رستاخیز
سپس جهان دیگرى که قابلیت بقا و ابدیت داشته باشد, بر پا مى شود,23 و صحنه گیتى با نور الهى روشن مى گردد,24 و شیپور حیات به صدا در مىآید25 و همه انسانها (بلکه حیوانات نیز)26 در یک لحظه, زنده مى شوند27 و سراسیمه و هراسان28 همانند ملخها و پروانگانى که در هوا منتشر مى شوند29 با سرعت,30 به سوى محضر الهى روانه مى گردند و همگى در صحنه عظیمى فراهم مىآیند32 و غالباً مى پندارند که توقفشان در عالم برزخ به اندازه یک ساعت یا یک روز و یا چند روز بوده است .33

ظهور حکومت الهى و انقطاع سببها و نسبها<\/h2>

در آن عالم, حقایق آشکار مى شود34 و حکومت و سلطنت الهى, ظهور تام مى یابد35 و چنان هیبتى بر خلایق, سایه مى افکند که هیچ کس را یارى بلند سخن گفتن نیست,36 و هر کسى به فکر سرنوشت خویش است و حتى فرزندان از پدر و مادر; و خویشان و نزدیکان از یکدیگر, فرار مى کنند,37 و اساساً رشته نسبها و سببها مى گسلد38 و دوستیهایى که بر پایه منافع و معیارهاى دنیوى و شیطانى بوده تبدیل به دشمنى مى گردد,39 و حسرت و پشیمانى از تقصیرهاى گذشته, دلها را فرا مى گیرد.40

محکمه عدل الهى

آنگاه دادگاه عدل الهى, تشکیل مى شود و اعمال همه بندگان حاضرمى گردد41 و نامه هاى اعمال, توزیع مى شود42 و انتساب هر کارى به فاعل آن, چنان آشکار است که دیگر نیازى نیست که از کسى بپرسند چه کرده اى؟43
در این دادگاه, فرشتگان و پیامبران و برگزیدگان خدا به عنوان شهود, حضور دارند44 و حتى دست و پا و پوست بدنها گواهى مى دهد45 و حساب همه مردم به دقت, رسیدگى و با میزان الهى, سنجیده مى شود46 و براساس عدل و قسط درباره ایشان داورى مى گردد,47 و هر کس نتیجه سعى و کوشش خود را مى یابد,48 و به نیکوکاران, ده برابر پاداش داده مى شود,49 و هیچ کس بار دیگرى را نمى کشد,50 اما کسانى که دیگران را گمراه کرده اند علاوه بر گناهان خودشان, معادل گناهان گمراه شدگان را نیز بر دوش مى کشند.51 (بدون اینکه از گناهان آنان کاسته شود) هم چنین عوض و بدلى ازکسى پذیرفته نمى شود52 و شفاعت کسى مقبول نمى گردد53 مگر شفاعت کسانى که از طرف خداى متعال, ماذون باشند و براساس معیارهاى مرضى خدا شفاعت کنند.54

بسوى اقامتگاه ابدى<\/h2>

سپس حکم الهى اعلام شده55 نیکوکاران و تبهکاران از یکدیگر جدا مى شوند56 و موئمنان, روسفید و شاد و خندان بسوى بهشت 57; و کافران و منافقان, روسیاه و اندوهگین و با ذلت و خوارى به سوى دوزخ, روانه مى گردند58 و همگى از دوزخ, عبور مى کنند59 در حالى که از چهره موئمنان, نور مى تابد و راهشان را روشن مى سازد60 و کافران و منافقان در تاریکى به سر مى برند.
منافقاتى که در دنیا با موئمنان, اختلاط داشتند آنها را صدا مى زنند که رو به سوى ما کنید تا از نور شما استفاده کنیم, و پاسخ مى شنوند که باید براى اکتساب نور, به عقب (به دنیا) برگردید! باز مى گویند: مگر ما در دنیا با شما نبودیم؟ و پاسخ مى شنوند: چرا, در ظاهر با ما بودید ولى خودتان را گرفتار کردید و دلهایتان دچار شک و تردید و قساوت شد و امروز, کارتان یکسره شده و از شما و از کافران, عوضى پذیرفته نمى شود و سرانجام, کافران و منافقان در کام دوزخ فرو مى روند.61
هنگامى که موئمنان به بهشت, نزدیک مى شوند درهاى آن گشوده مى شود و فرشتگان رحمت به استقبال آنان مىآیند و با سلام و احترام, مژده سعادت ابدى به ایشان مى دهند.62 و از سوى دیگر, هنگامى که کافران و منافقان به دوزخ مى رسند درهاى آن باز مى شود و فرشتگان عذاب, با خشونت آنان را مورد سرزنش قرار داده به ایشان وعده عذاب ابدى مى دهند.

(محمد تقى, مصباح یزدى, آموزش عقاید, ج 3, ص 89 ـ 86)<\/h3>
 نوشته شده توسط محمد جوانمردی در جمعه 88/7/17 و ساعت 4:56 عصر | نظرات دیگران()

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >
درباره خودم

معاد شناسی
محمد جوانمردی
این وبلاگ در مورد معاد ودنیای آخرت و برزخ میباشد که سعی بنده این است که بتوانم به صورت علمی به این مسئله بپردازم . ان شاء الله

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 225
مجموع بازدیدها: 184498
فهرست موضوعی یادداشت ها
آرشیو
جستجو در صفحه

خبر نامه