سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
بدترین مردم کسانی اند که از بدترین مسأله ها می پرسند تا دانشمندان را به اشتباه اندازند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: جمعه 03 دی 21

مرگ از منظر عرفان‌

 

مرگ یعنی عصاره زندگی. مساله مرگ در فرهنگ انبیای الهی این نیست که انسان می‌میرد، بلکه مرگ ‌به این معناست که انسان، مرگ را می‌میراند و بین این دو خیلی فرق است؛ زیرا کسی که می‌گوید: <من ‌می‌میرم و نابود می‌شوم>، چنین آدمی یا پوچ خواهد بود یا بی‌بند وبار، یا همیشه ناامید است یا باری به هر ‌جهت؛ زیرا می‌گوید وقتی پایان زندگی، نابودی است، چرا از لذت زودگذر بهره نبرم؟ برای او حلال و حرام ‌یکسان است؛ زشت و زیبا یکسان است؛ مساله غیرت و مسئولیت و تعهد مطرح نیست؛ می‌گوید عاقبت ‌زندگی نابودی است.
این یک فکر باطل و یک جهان‌بینی غلط است. انبیا به ما آموخته‌اند که انسان، مرگ ‌را می‌میراند، مرگ را تسلیم خود می‌کند نه انسان بمیرد و تسلیم مرگ شود. تعبیر قرآن این نیست که شما ‌می‌میرید؛ این است که شما مرگ را می‌چشید و می‌میرانید. نفرمود مرگ، هر کسی را می‌چشد؛ ‌فرمود: <هر کسی مرگ را می‌چشد: کل نفس ذائقه الموت>(انبیاء، 35).
شما اگر تشنه‌اید، یک لیوان آب یا شربت ‌را که می‌نوشید، این شربت را محو کرده‌اید یا شربت شما را محو کرده است؟ شما این لیوان آب را از بین ‌برده‌اید یا این لیوان آب، شما را؟ شما او را هضم کردید یا او شما را؟ قرآن نمی‌گوید مرگ، انسان را می‌چشد، ‌می‌گوید انسان، مرگ را می‌چشد. مرگ یعنی تحول، یعنی تغییر. انسان تغییر و تحول و دگرگونی را ‌می‌چشد، محو می‌کند و به ثبات می‌رسد. ‌
وانگهان نور به آفاق دمیم از دل خویش‌
چون به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
ما برای همیشه زنده‌ایم. اگر بزرگان ادب‌پرور گفته‌اند ما وقتی می‌میریم، به خورشید می‌رسیم و دیگر ‌بی‌غبار زندگی می‌کنیم، یعنی ما به دارالقراری که قرآن گفته است، می‌رسیم. الان ما در عالم حرکتیم، سیال ‌و سیاریم و به دارالقرار می‌رسیم و آرام می‌گیریم. ماییم که مرگ را هضم می‌کنیم، نه اینکه مرگ ما را هضم ‌کند و از بین ببرد. مرگ یعنی تحول، هجرت، جابه جا شدن. ما به جایی می‌رسیم که ‌جابه جا شدن و تحول و دگرگونی را هضم می‌کنیم و به ثبات می‌رسیم. دیگر نمی‌میریم.
این روحیه با آن ‌روحیه‌ای که مرگ را نابودی می‌داند، تفاوتشان از زمین تا آسمان است. آنچه در جوانهای غرب ‌می‌بینید، این است که یا پوچ اند یا بی‌بند و بار. می‌گویند پایان زندگی نابودی است. آنها خیال می‌کنند انسان ‌که می‌میرد، مثل درختی است که خشک می‌شود. چون الان یک زندگی گیاهی دارند یعنی خوب خرامان اند، ‌خوب تغذیه می‌کنند، خوب بالنده‌اند، خوب رشد می‌کنند و چون کسی که در حد حیات گیاهی فکر می‌کند، ‌پایانش حیران شدن است و خبری بعد از 60 یا 70 سال نیست، یا احساس پوچی می‌کند یا باری به هر ‌جهت می‌شود؛ ولی اگر کسی جهان‌بینی‌اش این بود که <مرغ باغ ملکوتم>، وقتی که می‌میرم، این قفس ‌می‌شکند و از قفس تن و طبیعت آزاد می‌شوم و پر می‌کشم، این شخص به دیار باز می‌اندیشد. به آسمان ‌وسیع می‌اندیشد. همان که قرآن فرمود: <وسارعوا الی مغفره من ربکم وجنه` عرضها السماوات ‌والارض...: بروید سراغ باغی که به پهنای آسمانهاست... >(آل‌عمران، 133) ائمه علیهم‌السلام فرمودند: < تمام ‌اهل زمین اگر مهمان یک بهشتی باشند، جا دارد. > یعنی خانه‌اش آنقدر وسیع است که اگر یک وقت این شش ‌میلیارد جمعیت کره زمین ظهر مهمانش باشد، جا دارد! ‌
روح ما فوق‌العاده وسیع است. ما که این پیکر خاکی نیستیم. این پیکر خاکی گوشه‌ای از آن گوشه‌های ‌حیات انسانی است.
این عظمت را انسان نباید هدر بدهد و رایگان بفروشد. ائمه و انبیا علیهم‌السلام ‌آمدند، وجود مبارک ولی عصر(ارواحنا فداه) می‌آیند که این معانی را برای ما تبیین کنند. بگویند که: ای انسان، ‌تو زندگی گیاهی نداری؛ زندگی حیوانی نداری؛ تو بالاتر از زمینی. تو بالاتر از آسمانی. به دلیل اینکه شما ‌در عالم خواب، بدنتان در رختخواب است، روحتان کجاها می‌رود! این روح همان است که شما بعد از مدتی با ‌آن سروکار دارید. آن را که نمی‌شود ارزان فروخت.
پس اگر برای ما روشن شد که ما مرگ را می‌میرانیم، نه ‌می‌میریم، ما تحول و دگرگونی را از پای درمی‌آوریم، نه از پا درافتیم؛ آنگاه درست می‌اندیشیم. می‌گوییم ‌هر کاری که انجام می‌دهیم، باید با ابد ما سازگار باشد، با ابدیت ما سازگار باشد. وجود مبارک ولی عصر (عج) ‌که ظهور می‌کند، این معارف را به ما القا می‌کند. وقتی این معارف را به ما القا کرد، امور مادی برای ما جاذبه ‌ندارد.
آن وقت نه ظلم می‌کنیم، نه زیر بار ظلم می‌رویم. چنین جهانی پر از عدل و داد می‌شود و حضرت اولین ‌کاری که می‌کند، بسیج فرهنگی را تقویت می‌کند؛ یعنی جهان‌بینی باز به انسان می‌دهد.
می‌گوید هرگز ‌نمی‌میری. آنچنان این بزرگان بر مرگ مسلط هستند که می‌گویند: <ای مرگ، اگر نمرده‌ای، مرا دریاب!> مبارز ‌می‌طلبند.
یک پهلوان جهانی برای مبارزه، جهان‌پهلوان می‌طلبد. این مرگ کجاست که من او را از پای درآورم؟ ‌ای مرگ اگر نمرده‌ای دریابم. چون من مشکل ندارم. چون من می‌خواهم از این زندان آزاد بشوم. ‌مرغ باغ ملکوتم، نی ام از عالم خاک‌
چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم‌
من می‌خواهم از این زندان بیرون بیایم. ما با این انگیزه، با این جهان‌بینی، با این دید همراهیم. ‌
نویسنده: عبداللّه - جوادی آملی


 نوشته شده توسط محمد جوانمردی در جمعه 88/7/24 و ساعت 10:1 صبح | نظرات دیگران()

تناسخ و معاد

 

تناسخ از ریشه نسخ گرفته شده و از کلمات اهل لغت دربارة این واژه، چنین بر مى‏آید که از آن دو خصوصیت استفاده مى‏شود:

 1. تحول و انتقال؛ 2. تعاقب دو پدیده که یکى جانشین دیگرى گردد. در آنجا که حکمى در شریعت به وسیله حکم دیگر برطرف شود، لفظ نسخ به کار مى‏برند و هر دو ویژگى به روشنى در آن موجود است ولى آنجا که این لفظ در مسائل کلامى مانند تناسخ به کار مى‏رود تنها به ویژگى اول اکتفا مى‏شود. ویژگى دوم مورد نظر قرار نمى‏گیرد. مثلاً خواهیم گفت: تناسخ این است که روحى از بدنى به بدن دیگر منتقل شود. در اینجا تحول و انتقال هست ولى حالت تعاقب، که یکى پشت سر دیگرى در آید وجود ندارد. و در هر حال شایسته است ما به انواع تحول‏ها و نقل‏ها اشاره کنیم:

1. انتقال نفس انسانى از این جهان به سراى دیگر؛ 2. انتقال نفس در سایه حرکت جوهرى از مرتبه قوه به مرتبه کمال، همان طور که جریان، در نفس نوزاد چنین است زیرا نفس نوزاد از نظر کمالات کاملاً به صورت قوه و زمینه است ولى به تدریج به حد کمال مى‏رسد؛ 3. انتقال نفس پس از مرگ به جسمى از اجسام مانند سلول نباتى و یا نطفة حیوان و یا جنین انسان و به دیگر سخن آنگاه که انسان مى‏میرد، روح او به جاى انتقال به نشأه دیگر باز به این جهان باز مى‏گردد و در این بازگشت نفس براى خود بدنى لازم دارد، که با آن به زندگى مادى خود ادامه دهد. این بدن که ما از آن به جسم تعبیر آوردیم گاهى نبات است و گاهى حیوان و گاهى انسان و در حقیقت روح انسان پس از آن همه تکامل، تنزل یابد و به نبات یا حیوان و یا جنین انسانى تعلق گیرد و بار دیگر زندگى را از نو شروع کند، واقعیت مثل معروف روز از نو و روزى از نو تجسم پیدا مى‏کند، این همان تناسخ است که در فلسفه اسلامى و قبلاً در فلسفه یونان بلکه در مجامع فکرى بشر مطرح بوده است و غالباً کسانى که تجزیه و تحلیل درستى از معاد نداشتند به این اصل پناه مى‏بردند گوئى اصل تناسخ جبران‏کننده مزایاى معاد است و بازگشت انسان به این دنیا و تعلق نفس به بدن مادى گاهى براى دریافت پاداش و یا براى کیفربینى است مثلاً کسانى که در زندگى دیرینه خود درستکار و پاکدامن بوده‏اند بار دیگر که به این جهان باز مى‏گردند از زندگى بسیار مرفه و دور از غم و ناراحتى -به عنوان پاداش- برخوردار مى‏شوند در حالى که آن گروه که در زندگى پیشین خود تجاوزکار و ستمگر بوده‏اند براى کیفر به زندگى پست‏تر باز مى‏گردند -تو گوئى- اگر امروز گروهى را مرفه و گروه دیگرى را گرسنه و برهنه مى‏بینیم این به خاطر نتیجه اعمال پیشین آنها است که به این صورت تجلى مى‏کند و هرگز تقصیرى متوجه فرد یا جامعه نیست. ما با اینکه از آمیختن بحث‏هاى فلسفى و کلامى به بحث‏هاى اجتماعى مى‏پرهیزیم ولى در اینجا از اشاره به نکته‏اى ناگزیریم و آن اینکه اعتقاد به تناسخ به این شکل مى‏تواند اهرمى محکم در دست جهانخواران باشد که عزت و رفاه خود را معلول پارسائى دوران دیرینه و بدبختى و بخت برگشتگى بیچارگان را نتیجه زشتکاری‏هاى آنان در زندگی‏هاى قبلى قلمداد کنند و از این طریق بر دیگ خشم فروزان و جوشان توده‏ها که پیوسته خواستار انقلاب و پرخاشگرى بر ضدمرفهان و مستکبران مى‏باشد آب سرد بریزند و همه را خاموش نمایند. اگر مارکسیسم مى‏گوید دین افیون ملت‏ها است باید چنین اندیشه‏هاى دینى را افیون ملت‏ها بداند و آن را در خدمت مستکبران و غارتگران بیاندیشد نه آئین‏هاى منزه از این خرافات را و شاید به خاطر این انگیزه بوده است که اندیشه تناسخ در سرزمین‏هایى مانند هند رشد نموده که از نظر بدبختى و گسترش فاصله طبقاتى وحشت‏زا و هولناک مى‏باشد. به طور مسلم صاحبان زر و زور براى توجیه کارهاى خود و براى فرو نشاندن خشم ملت‏هاى گرسنه و برهنه به چنین اصلى پناه مى‏بردند و رفاه خود و سیه‏روزى همسایه دیوار به دیوار را از این طریق توجیه مى‏نمودند تا آن هندى بیچاره به جاى فکر در انقلاب بر زندگى قبلى خود تأسف ورزد و با خود بگوید چرا من در هزاران سال پیش در این جهان که زندگى مى‏کردم چنین و چنان کرده‏ام که اکنون دامنگیرم شده است ولى خوشا به حال آن خواجگان که هم‏اکنون میوة نیکوکارى خود را مى‏چینند بدون آنکه ستمى به کسى بنمایند. یک چنین اصل، درست در خدمت ستمگران زورگو بوده است که متأسفانه در سرزمین هند رشد و نمو کرده است. در هر حال ما در اینجا به بحث فلسفى خود ادامه مى‏دهیم و اقسام تناسخ را یادآور مى‏شویم. اصولاً از طرف قائلان به تناسخ سه نظریه مطرح مى‏باشد که عبارتند از: 1. تناسخ نامحدود؛ 2. تناسخ محدود به صورت نزولى؛ 3. تناسخ محدود به صورت صعودى.

 هر چند هر سه نظریه از نظر اشکال تصادم با معاد یکسان نمى‏باشند زیرا قسم نخست از نظر بحث‏هاى فلسفى باطل و با معاد کاملاً در تضاد مى‏باشند در حالیکه قسم سوم فقط یک نظریة فلسفى غیرصحیح است هر چند اعتقاد به آن مستلزم مخالفت با اندیشه معاد نیست همانگونه که قسم دوم نیز مخالفت همه جانبه با اندیشه معاد ندارد ولى چون همگى در یک اصل اشتراک دارند و آن انتقال نفس از جسمى به جسم دیگر دست از این جهت قسم سوم را نیز در شمار اقسام تناسخ مى‏آوریم.

نویسنده: جعفر - سبحانی


 نوشته شده توسط محمد جوانمردی در جمعه 88/7/24 و ساعت 9:57 صبح | نظرات دیگران()

حدوث جسمانی نفس

 

در میان فلاسفه درباره نفس انسان دو نظریه عمده، معروف بود:
یکی نظریه افلاطونی روح و نفس که وجود نفس را قدیم و روحانی و مقدم بر آفرینش جسم می دانست (تیمائوس).
دوم نظریه مشائین که ابن سینا آنرا بخوبی تقریر کرده و آن حدوث غیرجسمانی نفس همراه حدوث و آفرینش جسمانی بدن است. ملاصدرا در این مسئله نظریه ای جدید ابداع کرد. وی اثبات نمود که اگرچه نفس انسان، در نهایت و با سیر تکاملی خاص خود، غیر مادی می شود ولی در آغاز آفرینش، جسمانی است و از جسم و بدن زاییده می گردد.
بعقیده ملاصدرا نفس انسان، نخست در مرتبه جمادی است و سپس با خروج از مرحله جمادی به حالت جنینی و در مرحله نباتی (نفس نباتی) قرار می گیرد و پس از آن به مرحله حیوانی (نفس حیوانی) وارد می شود و در دوره بلوغ حقیقی خود به مرحله نفس انسانی می رسد و «نفس ناطقه» می گردد. پس از این مرحله نیز می تواند با کوشش و تمرین و تربیت روحی و عقلی خود، به بلوغ انسانی برسد (که نام آنرا نفس قدسی و عقل بالفعل می گذارد) و کمتر کسی توان رسیدن به این مرحله را دارد.
تمام این مراحل درواقع سیر در یک مسیر و خروج از قوه به فعلیت می باشد. هر مرحله بعدی برای مرحله قبلی امری بالقوه و طی درجات اشتدادی و از ضعف به قوت رفتن است; ولی مجموعه این نقاط یک خط را ترسیم می کنند که به آن «حیات انسانی» و «خط تکامل» می گوییم و بر اساس قاعده وجود مشکک و حرکت جوهری انجام می گیرد.
مهم است که بدانیم دخول در هر مرحله نه فقط بمعنای فاصله گرفتن از مرحله قبل نیست بلکه همواره، هر مرحله بالاتر جامع و شامل مراحل ضعیفتر قبل از خود نیز می باشد و قاعده آنستکه هر وجود قوی ـ بر اساس مشکِّک بودن وجود ـ شامل همه مراتب وجودی ضعیفتر قبل از خود می باشد.
وی کسانی همچون مشائین را ملامت می کند، که نفس را جوهری ایستا می دانند که از اول تا آخر زندگی در یک حالت است و حرکت جوهری ندارد، و بالطبع با کسانی ـ مانند دکارت ـ که میان نفس و بدن جدایی مطلق قائلند نیز مخالف است.
ملاصدرا نیز مانند دیگر فلاسفه مسلمان معتقد به تجرد (غیرمادی بودن) نفس است اما نه بصورتی که مکاتب پیش از او می گفتند. بنظر وی تجرد نفس، تدریجی و ناشی از سیر صعودی و تکاملی آن ـ و باصطلاح خود او: با حرکت جوهری ـ است. حرکت جوهری در بدن به پیری و فنای آن منتهی می شود ولی حرکت در نفس، حرکتی رو بسوی عقلانیت است و روزبروز قویتر و فعالتر می گردد. نفس تکامل یافته پس از جدا شدن از بدن و رفع نیاز از آن، نهایتاً به «عقل مجرد» بدل می گردد و در فضایی بهتر از فضای مادی به زندگی می پردازد.
نفس شناسی فلسفی ملاصدرا بر اصول دیگر فلسفه او بنا شده است که عیناً دلایل اثبات این نظریه هم شمرده می شوند باینصورت:
1 ـ جوهر مادی بطور طبیعی حرکت تکاملی دارد و طبیعت ـ برخلاف نظر مشائین ـ ایستا نیست بلکه حرکت جوهری دینامیسم آن است.
2ـ هدف غایی آفرینش هر موجود در آن موجود استعدادهایی را می گذارد که باید با حرکت جوهری آن بروز کند. گرچه بدن و نفس هر دو در ماده جسم او قرار دارند ولی اختلاف اهداف غایی و غرض نهایی در ایندو، دوگونه استعداد در آنها گذاشته و این امری عادی است، زیرا می بینید که نبات و حیوان هر دو از ماده بوجود می آیند ولی یکی دارای نفس حیوانی می شود و دیگری نبات باقی می ماند.
3ـ نفس انسان همان «من» و «خود» اوست و علی رغم اختلاف تدریجی نفس و بدن، «خود» یا «من» انسان قابل تجزیه نیست و ترکیب جسم و بدن بصورت اتحاد است نه انضمام و ترکیب خارجی.
4ـ گرچه بدن از ماده و اجزاء بسیاری ترکیب شده ولی نفس و من انسانی او بسیط و غیر قابل تجزیه و تقسیم است و براساس قاعده دیگر فلسفی که می گوید «بسیط الحقیقة کل الأشیاء»، تمام آثار درونی و خارجی و افعال و انفعالات انسان متعلق به خود و نفس اوست و از وحدت او سرچشمه می گیرد. «النفس فی وحدتها کل القوی»، (نفس در عین وحدت و بساطت، همه قوای خود نیز هست).
5 ـ نفس با آنکه مجرد و مستقل است ولی برای ادراکات خود، عملاً نیازمند حواس پنجگانه و مغز و اعصاب است و برای افعال بدنی خود نیز به اندامهای مربوطه نیاز دارد. همه اینها ابزارهای نفس و عوامل انفعالات و افعال او می باشند. ملاصدرا نفس را مدیر و نگهبان بدن می داند نه بعکس آن، و می گوید باد کشتی را می برد نه کشتی باد را.
6ـ هر چه نفس در حین حرکت جوهری کاملتر شود نیاز او به بدن کمتر می شود و مرگ طبیعی (نه بر اثر حوادث بلکه) نتیجه جدا شدن اختیاری نفس از بدن و تجرد بالفعل اوست. این تفسیر ملاصدرا از مرگ برخلاف نظریه پزشکی باستان (جالینوس و بقراط) و پزشکی جدید است.
فلاسفه مسلمان برای اثبات تجرد[1] نفس براهینی اقامه نموده اند; از جمله آنکه:
انسان می تواند علاوه بر درک و حس جزئیات، امور و مفاهیم کلی و انتزاعی را درک و تحلیل کند و برای آن احکامی بیابد. تمام امور انتزاعی و کلی، غیر مادی هستند، (زیرا قبلاً ویژگیهای ماده و مادی بودن از آنها سلب شده) و هر شیء غیرمادی رتبتاً بالاتر از ماده است و نمی تواند محتاج به ماده باشد و باید برای خود ظرف و حوزه ای مستقل و غیر مادی دارا باشد که آنرا حمل کند[2] و گرنه مادی خواهد شد.
حوزه مستقلی را که کلیات (ادراکات کلی و انتزاعی انسان) در آن قرار می گیرد، فلاسفه «ذهن» می گویند که باید آنرا جدای از ابزارهای جسمانی و لایه های مغز (Cortex) دانست.
انکار تجرد نفس یا ذهن، نوعی آسانطلبی در پژوهش و تنبلی فلسفی است; زیرا بذل دقت و توجه به دلایل منطقی می تواند ما را به تجرد نفس و ذهن برساند، گرچه برخی گویی حوصله آنرا ندارند.
فلاسفه براهین دیگری نیز اقامه کرده اند که در کتب ملاصدرا و دیگران آمده است.
تجربه هایی مانند حس ششم، تله پاتی، ادراکات بعد از مرگ برای کسانی که دوباره به زندگی برگشته اند، رؤیاهای صادقه و مانند اینها از پدیده های (متاسایکو) و شگفت انگیز غیرعادی که با ساختمان بدن نمی سازند، می توانند اشاره به تجرد نفس باشند.
 
معاد و رستاخیز
مسئله معاد را می توان یکی از مسائل گمشده فلسفه و متافیزیک دانست. پیش از ملاصدرا این مسئله را از مسائل علم کلام می دانستند، با آنکه معاد یکی از شاخه های مسئله نفس و فنا یا خلود آن پس از مرگ می باشد که در چارچوب موضوع و مسائل فلسفه قرار دارد.[3] غیر فلسفیترین پاسخها به این مسئله، انکار معاد و جهان یا جهانهای دیگر است که ادیان و حکمای اشراقی به آن اشاره کرده اند.
ملاصدرا توانست این مسئله را در قالب مسئله ای فلسفی مطرح و در دنبال مباحث مربوط به نفس انسانی و قوا و ادراکات او قرار دهد. براساس اعتقادات اسلامی و قرآنی، جهان ماده فرجامی دارد که در آن ماده شکل عوض می کند[4] یا بکلی از بین می رود. ولی در واقعه ای دوباره (که آنرا می توان انفجار بزرگ یا بیگ بنگ دوم نامید) انسان و اشیاء بصورتی خاص ظاهر می شوند.
ملاصدرا در یک نظریه جدید اظهار کرد که «حشر» یا حضور دستجمعی بشر در روز واپسین مخصوص انسان نیست و همه موجودات را شامل می شود.[5] این نظریه از تفسیر معاد با نظریه های فرجام تبدل ماهیت فیزیکی جهان سازش بیشتری دارد.
«قیامت» یا روز برهم ریختن نظم و شکل طبیعت، صحنه «حشر»، یعنی حضور همه افراد بشر و اشیاء، را بدنبال دارد. بگفته ملاصدرا زمان، سبب تفرق مردم در طول زمان است وقتی زمان و مکان که دو عامل پراکندگی بشر هستند از بین برود همه یکجا جمع خواهند شد. در فلسفه ملاصدرا، جهان آخرت عالمی دیگر است که بجز ماده و جرم و جسم و زمان (که مخصوص ماده است) فرقی با این جهان ندارد و صورت و شکل اشیاء بظاهر فرقی نمی کند. این جهان را جهان مثالی نامیده اند که به خواص انرژیهای محض شباهت بیشتری دارد.
«جهان مثالی» یکی از جهانهای سه گانه ای است که ملاصدرا در جهانبینی خود ـ همانند صوفیان ـ به آن معتقد است: عالم ماده ـ عالم مثال (یا خیال) ـ عالم عقل و معقولات.
این جهانها، سه منطقه جدا از هم نیستند بلکه تقسیمبندی آنها براساس قوت و ضعف و کمال و نقص آنها و ـ بتعبیر ملاصدرا ـ به نزدیکی یا دوریشان نسبت به منبع «وجود محض»، یعنی خداوند است.
در این نظریه، جهان عقلی کاملتر از جهانهای دیگر است و بر جهانهای پایینتر خود احاطه کامل دارد. این احاطه بمعنای احاطه هندسی نیست بلکه مفهوم فلسفی دارد، یعنی همه جنبه های مثبت جهان پایینتر را داراست. جهان مادی، نارسا میباشد و موجودات آن اسیر زمان و مکان و جسمانیت و محدودیتهای طبیعی و فیزیکی بسیار است.
عالم بالاتر عالم مثال است (که همانند قوه خیال در انسان) محدودیت زمانی و مکانی و جسمانی ندارد و موجودات در آنجا زندگی کاملتری دارند و درجه وجودی آنان بالاتر است. عالم عقل از آنهم نامحدودتر و کاملتر است.
بنظر ملاصدرا انسان پس از مرگ و یا نابودی جهان گرچه جسم ظاهری خود را از دست می دهد ولی دارای جسمی دیگر می شود مانند بدن سابق او که همه مشخصات بدن دنیوی او را داراست.[6] همچنین در آن قالب جدید، داده های علمی و اطلاعاتی خود را که در قوه خیال او ذخیره شده (و پیش از این گفتیم که قوه خیال را غیر مادی می داند) بهمراه دارد، درنتیجه «من» انسان پس از مرگ با تمام اوصاف و ملکات و تمنّیات دنیوی او بصورت بدنی دارای نفس ظاهر می شود و همه افراد انسان در آن عالم یکدیگر را بهمان صورت (بدون ماده) و خصلت دنیایی خواهند دید، و یکدیگر را بخوبی خواهند شناخت.
عده ای از متکلمان که معاد جسمانی را پذیرفته بودند گمان می کردند که در روز معاد بایستی نفس با سیر قهقرائی بسوی وضعیت سابق مادی خود برگردد. ملاصدرا این اندیشه را عامیانه دانسته و بگونه ای استدلال می کند تا ثابت کند که نفس بدون بازگشت قهقرائی به وضع مادی سابق، دارای بدن شود، بدنی که وی معتقد است که مانند لباسی است که در زیر لباس رو پوشیده باشند، در باطن این بدن ظاهری قرار دارد و قالب نفس انسان است و این بدن که از مواد شیمیایی و آلی ظاهری (که یاخته های آن روز بروز عوض می شود)ساخته شده، چون ثباتی ندارد قابل آن نیست که متعلق نفس مجرد باشد.
 
*    *    *
ملاصدرا معتقد بود که راه حل او برای اثبات جسمانی معاد انسانها با قرآن منطبق است ولی عده ای از فلاسفه بعد از ملاصدرا با تردید یا انکار با آن روبرو شده و معتقد به نیاز این نظریه شجاعانه و مبتکرانه به تکمیل هستند و ممکن است پیشرفت علم در آینده جهان به این تکامل اندیشه بشر نسبت به حیات و جاودانگی پس از مرگ کمک کند.
 
*    *    *
ملاصدرا نسبت به مسئله تناسخ بشدت مخالف بوده و آنرا با دلائل فلسفی رد می کند و مطالبی را که به برخی از حکمای پیش از سقراط نسبت داده اند توجیه می نماید. وی میگوید بدن حقیقی انسان که پس از مرگ با نفس انسان قرین است از اندیشه و کردار انسان اثر پذیرفته و شکل عوض می کند; افرادی که خصلتهای حیوانی «ملکه» آنها می شود بصورت همان حیوان درمی آیند و در آخرت و حشر هم با همان شکل متجسّد و مجسم می گردند. وی می گوید مقصود حکمای قدیم و برخی مذاهب معتقد به تناسخ همین تغییر شکل نهاد درونی انسان بوده است.
 
متافیزیک مرگ
یکی از مسائل مباحث فلسفی نفس، موضوع مرگ است که ملاصدرا آنرا از علوم طبیعی به فلسفه وارد ساخته و درباره آن بحث کرده است.
ملاصدرا مرگ را اعراض نفس از بدن و ترک آن می داند. وی عقیده زیست شناسان و پزشکان که مرگ را معلول تباهی و خرابی بدن و درهم ریختن نظم طبیعی آن می دانند و به کسی تشبیه می کنند که خانه اش خراب شود و ناچار بجای دیگری پناه ببرد، نمی پذیرد و می گوید:
مرگ بر دو گونه است: مرگ طبیعی و مرگ با حادثه اتفاقی (مرگ اخترامی). در مرگ طبیعی، نفس در سیر کمالی خود هنگامی که نیازی به بدن نبیند آنرا رها می کند و ما آنرا مرگ طبیعی می گوییم. وی بدن را به کشتی و نفس را به بادی که کشتی را می برد تشبیه می کند و میگوید همانگونه که اگر باد نباشد کشتی هم از حرکت باز خواهد ایستاد، وقتی نفس از بدن جدا شود حیات هم از میان خواهد رفت.
ملاصدرا با اشاره به حدیثی از پیامبر(صلی الله علیه وآله) که در آن آمده است «تمام بدن را خاک خواهد خورد جز «بُن مایه» تن را که بدن انسان از آن آفریده شده است»،[7] می گوید انسان پس از مرگ قوه خیال را که «بُن مایه» انسان و حاوی تمام صورتها (و داده ها)ی انسان دنیوی است و غیر مادی و غیر وابسته به جهان مادی است با خود می برد و شخصیت همین انسان دنیوی را با تواناییها و قوای بیشتر در آخرت بازسازی می نماید.
مرگ بدن را نابود نمی کند، بلکه آنرا پراکنده می سازد و با حفظ اصل و مایه آن صفات آنرا از او می گیرد و هر گاه بخواهد می تواند آن صفات را به مایه اصلی بدن بازگرداند.[8]
مرگ در ادبیات عرفانی اسلامی و ایرانی ـ بویژه در مثنوی مولوی جلال الدین ـ تولدی تازه و دروازه ای برای ورود به جهانی دیگر دانسته شده که بهتر است بجای مرگ، نام آنرا زندگی بگذارند. مولوی تبدیل جَنین انسان از ماده بیروح به حالت نباتی و سپس حیوانی و انسانی را مرحله بمرحله مردن یا تولدی تازه می نامد و می گوید که انسان تکامل یافته می تواند با مردن بصورت فرشته درآید یا حتی از فرشتگان هم بالاتر برود.
 
نکات
[1]. هانری کرُبن معتقد بود که مجرد در اصطلاح فلسفه اسلامی که همان Khoristosیونانی است معادل Travscendantاست نه immaterial یا incorporal.
[2]. این عدم نیاز مجردها به ماده با این مطلب منافاتی ندارد که بدن مادی امور مورد نیاز مجردات را برای آن تحصیل و آماده کند، مثلاً قشر بالای مغز و سلسله اعصاب، وسائل و ابزاری برای اجرای اراده نفس یا انتقال انفعالات بسوی نفس باشند. در نمونه های روزمره نیز کلید و ابزار الکتریکی هیچکدام الکتریکی نیستند ولی می توانند (و باید) در خدمت آن و اتصال آن به بخشهای دیگر و تجلی فوائد آن باشند.
[3]. علوم طبیعی و فیزیک نیز ناگزیر بایستی از نظر پایان آنتروپی ماده جهان با فرض بقاء انرژی، به این مسئله بپردازد و بررسی کند که سرنوشت جهان و کیهان پس از «بیگ بنگ» یا احتمالی دیگر، چه خواهد بود.
[4]. بتعبیر فیزیکدانان غلبه ضد ماده بر ماده و نابودی ماده کنونی جهان.
[5]. ملاصدرا رساله ای بهمین منظور نوشته است. ر.ک: «رسالة الحشر».
[6]. ملاصدرا تأکید دارد که برخلاف گمان بیشتر مردم، بدن نگهبان و حامل نفس نیست، بلکه این نفس است که پس از برقراری خود بدن را نگه می دارد. از اینرو نفس پس از مرگ برای خود بدنی دارد.
[7]. می توانیم آنرا همان DNA یا همانند آن ولی ناشناخته بدانیم. در حدیث نام آنرا «عَجبُ الذَنَب» گذاشته است.
[8]. در قرآن مرگ انسان به خواب زمستانی نباتات تشبیه شده است.

 نوشته شده توسط محمد جوانمردی در جمعه 88/7/24 و ساعت 9:53 صبح | نظرات دیگران()
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
درباره خودم

معاد شناسی
محمد جوانمردی
این وبلاگ در مورد معاد ودنیای آخرت و برزخ میباشد که سعی بنده این است که بتوانم به صورت علمی به این مسئله بپردازم . ان شاء الله

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 216
بازدید دیروز: 47
مجموع بازدیدها: 184485
فهرست موضوعی یادداشت ها
آرشیو
جستجو در صفحه

خبر نامه