معاد شناسی
تناسخ و معاد
|
تناسخ از ریشه نسخ گرفته شده و از کلمات اهل لغت دربارة این واژه، چنین بر مىآید که از آن دو خصوصیت استفاده مىشود: 1. تحول و انتقال؛ 2. تعاقب دو پدیده که یکى جانشین دیگرى گردد. در آنجا که حکمى در شریعت به وسیله حکم دیگر برطرف شود، لفظ نسخ به کار مىبرند و هر دو ویژگى به روشنى در آن موجود است ولى آنجا که این لفظ در مسائل کلامى مانند تناسخ به کار مىرود تنها به ویژگى اول اکتفا مىشود. ویژگى دوم مورد نظر قرار نمىگیرد. مثلاً خواهیم گفت: تناسخ این است که روحى از بدنى به بدن دیگر منتقل شود. در اینجا تحول و انتقال هست ولى حالت تعاقب، که یکى پشت سر دیگرى در آید وجود ندارد. و در هر حال شایسته است ما به انواع تحولها و نقلها اشاره کنیم: 1. انتقال نفس انسانى از این جهان به سراى دیگر؛ 2. انتقال نفس در سایه حرکت جوهرى از مرتبه قوه به مرتبه کمال، همان طور که جریان، در نفس نوزاد چنین است زیرا نفس نوزاد از نظر کمالات کاملاً به صورت قوه و زمینه است ولى به تدریج به حد کمال مىرسد؛ 3. انتقال نفس پس از مرگ به جسمى از اجسام مانند سلول نباتى و یا نطفة حیوان و یا جنین انسان و به دیگر سخن آنگاه که انسان مىمیرد، روح او به جاى انتقال به نشأه دیگر باز به این جهان باز مىگردد و در این بازگشت نفس براى خود بدنى لازم دارد، که با آن به زندگى مادى خود ادامه دهد. این بدن که ما از آن به جسم تعبیر آوردیم گاهى نبات است و گاهى حیوان و گاهى انسان و در حقیقت روح انسان پس از آن همه تکامل، تنزل یابد و به نبات یا حیوان و یا جنین انسانى تعلق گیرد و بار دیگر زندگى را از نو شروع کند، واقعیت مثل معروف روز از نو و روزى از نو تجسم پیدا مىکند، این همان تناسخ است که در فلسفه اسلامى و قبلاً در فلسفه یونان بلکه در مجامع فکرى بشر مطرح بوده است و غالباً کسانى که تجزیه و تحلیل درستى از معاد نداشتند به این اصل پناه مىبردند گوئى اصل تناسخ جبرانکننده مزایاى معاد است و بازگشت انسان به این دنیا و تعلق نفس به بدن مادى گاهى براى دریافت پاداش و یا براى کیفربینى است مثلاً کسانى که در زندگى دیرینه خود درستکار و پاکدامن بودهاند بار دیگر که به این جهان باز مىگردند از زندگى بسیار مرفه و دور از غم و ناراحتى -به عنوان پاداش- برخوردار مىشوند در حالى که آن گروه که در زندگى پیشین خود تجاوزکار و ستمگر بودهاند براى کیفر به زندگى پستتر باز مىگردند -تو گوئى- اگر امروز گروهى را مرفه و گروه دیگرى را گرسنه و برهنه مىبینیم این به خاطر نتیجه اعمال پیشین آنها است که به این صورت تجلى مىکند و هرگز تقصیرى متوجه فرد یا جامعه نیست. ما با اینکه از آمیختن بحثهاى فلسفى و کلامى به بحثهاى اجتماعى مىپرهیزیم ولى در اینجا از اشاره به نکتهاى ناگزیریم و آن اینکه اعتقاد به تناسخ به این شکل مىتواند اهرمى محکم در دست جهانخواران باشد که عزت و رفاه خود را معلول پارسائى دوران دیرینه و بدبختى و بخت برگشتگى بیچارگان را نتیجه زشتکاریهاى آنان در زندگیهاى قبلى قلمداد کنند و از این طریق بر دیگ خشم فروزان و جوشان تودهها که پیوسته خواستار انقلاب و پرخاشگرى بر ضدمرفهان و مستکبران مىباشد آب سرد بریزند و همه را خاموش نمایند. اگر مارکسیسم مىگوید دین افیون ملتها است باید چنین اندیشههاى دینى را افیون ملتها بداند و آن را در خدمت مستکبران و غارتگران بیاندیشد نه آئینهاى منزه از این خرافات را و شاید به خاطر این انگیزه بوده است که اندیشه تناسخ در سرزمینهایى مانند هند رشد نموده که از نظر بدبختى و گسترش فاصله طبقاتى وحشتزا و هولناک مىباشد. به طور مسلم صاحبان زر و زور براى توجیه کارهاى خود و براى فرو نشاندن خشم ملتهاى گرسنه و برهنه به چنین اصلى پناه مىبردند و رفاه خود و سیهروزى همسایه دیوار به دیوار را از این طریق توجیه مىنمودند تا آن هندى بیچاره به جاى فکر در انقلاب بر زندگى قبلى خود تأسف ورزد و با خود بگوید چرا من در هزاران سال پیش در این جهان که زندگى مىکردم چنین و چنان کردهام که اکنون دامنگیرم شده است ولى خوشا به حال آن خواجگان که هماکنون میوة نیکوکارى خود را مىچینند بدون آنکه ستمى به کسى بنمایند. یک چنین اصل، درست در خدمت ستمگران زورگو بوده است که متأسفانه در سرزمین هند رشد و نمو کرده است. در هر حال ما در اینجا به بحث فلسفى خود ادامه مىدهیم و اقسام تناسخ را یادآور مىشویم. اصولاً از طرف قائلان به تناسخ سه نظریه مطرح مىباشد که عبارتند از: 1. تناسخ نامحدود؛ 2. تناسخ محدود به صورت نزولى؛ 3. تناسخ محدود به صورت صعودى. هر چند هر سه نظریه از نظر اشکال تصادم با معاد یکسان نمىباشند زیرا قسم نخست از نظر بحثهاى فلسفى باطل و با معاد کاملاً در تضاد مىباشند در حالیکه قسم سوم فقط یک نظریة فلسفى غیرصحیح است هر چند اعتقاد به آن مستلزم مخالفت با اندیشه معاد نیست همانگونه که قسم دوم نیز مخالفت همه جانبه با اندیشه معاد ندارد ولى چون همگى در یک اصل اشتراک دارند و آن انتقال نفس از جسمى به جسم دیگر دست از این جهت قسم سوم را نیز در شمار اقسام تناسخ مىآوریم. |